نیمه ی راه
سلام دختر قشنگم ملیکا
و سلام به عضو جدید خانواده مان که خیلی سریع در حال رشد کردم در وجود من است
امروز به نیمه ی راه رسیدیم دقیقا چهار ماه و نیم یا همان بیست هفته از شروع با هم بودنمان می گذرد . شاید این شمارش به ظاهر سخت باشد اما در باطن خود شیرین و غیر قابل وصف است
الان که به مدت فکر می کنم می بینم که که چه روزهایی را با هم پشت سر گذاشتیم و بیشتر که فکر می کنم شادمان می شوم از روزهایه باقی مانده....
خدا کند همه چیز به همین شیرینی که تا کنون پیش رفته بگذرد ....گاهی اوقات دلم می خواهد این روزها خیلی زود تمام شود و مابه جایی که قرار است چهار ماه و نیم دیگر باشیم برسیم...
اما بعد که فکر می کنم دلم می لرزد که با وجود ملیکایه وروجکم چگونه به تو برسم ؟
وای خدایه من وقتی به این که تمام اذیت ها به توان دو می رسد شب بیداری ها گریه ها اذیت ها نا ارومی ها و بهانه گیری ها همه و همه به توان دو می رسد می ترسم ....
خدایه من چگونه کم نیاورم و بتوانم با همین انرژی ادامه دهم و مادر خوبی باشم؟ .....
از این همه بی صبری و نگرانی دلم می گیرد
خدایا کمکم کن بیشتر از اینها صبور باشم و ارام ....