یاد گذشته
سلام دخترم
امشب خیلی دلم هوایه اون موقع ها رو کرده نکه الانم رو دوست ندارم نه خیلی هم راضی هستم و خدا رو شاکرم که شما ها رو دارم مخصوصا تو رو و بابایی رو حتی عضو جدید زندگیم رو که داره در وجودم شکل می گیره و هر روز بزرگ و بزرگتر می شه تا من به قدرت و عظمت خدا بیشتر پی ببرم
راستش وقتی به گذشته فکر می کنم می بینم تمام چیزایی که ارزو داشته ام الان بهشون رسیدم خدایا شکرت
اون موقع ها موقع دانشجوییم یادمه یه عالمه کتاب شعر داشتم و بیشتر وقتا شعر می خوندم و شب شعر شرکت می کردم کلا روحیه حساس و شاعرانه ای داشتم و هرزگاهی شعر هم می گفتم مخصوصا زمانی که عاشق باباجواد شده بودم چه حس و حالی داشتم وای خدای من چقدر قشنگ بود
چقدر اون موقع ها بچه بودم چقدر نگرانی هام کوچیک بود چه هم اتاقی هایه خوبی داشتم چقدر همه چی خوب بود نوبت اشپزی مسول خرید همه چی خوب بود شبها تو اتاق دور هم می شستیم چایی می خوردیم و همش درباره اینده ی همدیگه حرف می زدیم که چندتا بچه داریم چه شوهری و در مورد همه چی حرف می زدیم کلی می خندیدیم
شبهایه امتحان چه استرسی داشتیم تا صبح بیدار بودیم و درس می خوندیم و من قضیه هایه اخر رو حفظ می کردم قدرت حافظه خیلی خوبی دارم و بدون اینکه بخوام حفظ کنم خود به خود حفظ می شدم واسه همین نمره خوبی می گرفتم چه دوره ی خوبی دلم به تمام دوستام تنگ شده به تمام استادام چقدر زود بزرگ شدم چقدر زود همسر شدم چقدر زود مادر شدم چقدر زود همه چی تغییر کرد چقدر نگرانی هام تغییر کرد چقدر شادی هام عوض شده هیچ وقت فکر نمی کردم بتونم با این همه تغییر کنار بیام اصلا فکر نمی کردم اینقدر زود بگذره تنها چیزی که تغییر نکرده حس و روحیه ی منه که هنوز هم مثل قبلنا حساسم زود گریه می کنم و شعر می خونم و دلم می خواد دوباره شعر بگم نمی دونم چرا امشب اینجوری شدم اصلا از وقتی دوباره باردار شدم خیلی حساس شدم و دلم می خواد برم تو اتاقم و ساعتها شعر بخونم ولی وقتی به خودم میام می بینم که ملیسایه نازم داره می گه مامانی منم کتاب دارم می خوای بهت قصه بگم .................
پی نوشت:با بیشتر هم ورودی هام ارتباط تلفنی دارم مخصوصا با چندتا از هم اتاقی هام که الان خیلی دلم هواشونو کرده .ندا جون شهین جون سهیلا خانم نازنینم لیلا جون و سمیه جان هم اتاقی هایه خوبم دوستتون دارم و همیشه به یاد اون موقع ها یاد خاطرات خوبمون هستم