ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

یه روز معمولی من و بچه هام

1397/1/29 3:21
نویسنده : مامان
504 بازدید
اشتراک گذاری
سلام دوستان گلم
بازم تاخیر و بازم تاخیر
چه روزهایی دارم چه لحظه های نابی که نمی دونم از کجاش بگم
از وقتی مامان اینا رفتن کرج پیش خاله ستاره خیلی دارم اذیت می شم بچه ها شیطون شدن و البته که نبود مامان اینا از نظر روحی به هشون لطمه زده همینجور که منو اینقدر کم طاقت کرده بگذریم...
باورتون نمی شه ولی از صبح که بیدار می شم تا الان که ساعت نزدیک ۳ صبح هست چشم رو هم نزاشتم و همش دنبال خرابکاری بچه ها بودم هر کدومشون واسه خودش فرمانرواست کارهایی می کنن که منو به حدی حرص می ده که خندم می گیره بزارید امروزم رو واستون تعریف کنم
صبح که از خواب بیدار شدم ساعت ۶و نیم صبح بود تا ملیکا رو بیدار کنم و اماده اش کنم واسه رفتن به مدرسه ملیکا رو که راهی کردم انیتا بیدار شد و اریان هم بیدار شد به انیتا یه شیشه شیر دادم و اریان رو بردم دستشویی و دوباره هر دو خوابیدن ساعت ۹ مدرسه کلاس داشتم اماده شدم و با امدن بابا جواد رفتم و ساعت ۱۱ برگشتم و بابایی رفت سر کارش اریان و انیتا بیدار بودن و هم جاها رو جمع کردیم و یه چیزی دادم خوردن و شروع کردم به نهار درست کردن ملیکا ظهر از مدرسه رفته بود پیش بابایی و با هم اومدن سریع نهار خوردیم و بابا جواد چون خسته بود رفت استراحت کنه و من موندم سه تا وروجک که اصلا قصد خواب نداشتن
اریان رفته بود سر یخچال و ماست رو با ظرفش برداشته و نشسته و سر می کشه و کلی خودش رو ماستی کرده در همین حین انیتا هم دست و کنه تو ماست ها و می ماله تو سرو کله اریان و دعواشون شروع می شه وقتی رسیدم کلا خودشون رو پر ماست کرده بودن برمشون حموم و بعد از کلی جیع و داد و بازی تمیز شدن وقتی اومدیم خاله سمانه ارشیدا رو هم اورده بود چون کسی نبود نگهش داره و می بایستی بره سره کار حالا شده بودن ۴ تا وروجک همش دعوا و گریه و بازی خونه پر از صدا بود که مونده بودم جواد چجوری خوابیده
من در کل زیاد کاری به دعواهاشون ندارم و هر زگاهی نظارتی می کنم که به هم دیگه آسیب نزنن ولی در کل خیلی اذیت کردن خیلی خسته بودم و می خواستم یه دقیقه بخوابم ولی نشد که نشد
ملیکا که بزرگشون هست از همه شیطون تر و شکمو تر همش در یخچال رو باز می کنه و هی یه چی میاره و با کلی سر و صدا که این مال منه اون یکی می گه مال من با هم می خورن در همین حین انیتا خانم رفتن تو دستشویی و شلنگ اب رو گرفته رو سرش و کلا خیس خیس شده و اریان هم بهش می پیونده و دوتایی اب بازی می کنن و من دوباره لباسهای خیسشون رو عوض می کنم
ملیکا دوباره بستنی میاره و کلی میریزن و می پاشن و دوباره اریان کل لباساش رو کثیف می کنه می برم دست و صورتش رو بشوره که انیتا دوباره خودش رو به شیر اب میرسونه و خودش رو خیس می کنه و البته که رو ما هم اب میریزه و من برای بار سوم لباساشون رو عوض می کنم
ملیکا با ارشیدا بازی می کنن و بهش می گم مشق هاش رو بنویسه اونم شروع می کنه به نوشتن خونه خیلی کثیف شده و خاله سمانه کم کم می رسه شروع می کنم به تمیز کاری و شستن ظرف ها سمانه هم میرسه و حسابی با هم حرف می زنیم از بچه ها از همه چی و با هم چایی و میوه می خوریم و بچه ها بهتر شدن اونا تمام وسایل کیک پزیم رو برداشتن و الکی کیک می پزن و هر بار سر گذاشتن تو فر که ارشیدا می گه من بزارم و اریان می گه من دعوا می کنن و با هم بازی می کنن تو همین حین متوجه می شم که انیتا نیست دنبالش که می گردم می بینم باز رفته سراغ شیر اب و با شلنگ داره اب میریزه رو سرش از شدت حرص خندم گرفت که اریان و ملیکا هم سو استفاده کردن و پریدن سمت اب و من مجبور شدم برم برای بار چهارم حموم کنمشون و لباس هاشون رو عوض کنم دیگه لباسی واسشون نمونده بود و کلی لباس خیس داشتم همه رو ریختم تو لباسشویی و ساعت تقریبا ۱۰ بود که جواد اومد پیتزا گرفته بود همگی نشستن و واسه ۱۰ دقیقه همه چی اروم بود که دوباره سر سس و ابمیوه هزار چیز دیگه سر صداشون بالا گرفت دیگه جونی واسه دعوا کردنشون نداشتم ...
شام که تموم شد چایی نبات به همه درست کردم و سمانه اینا هم رفتن خونشون و بچه ها هم که از صبح آتیش سوزانده بودن خواب رفتن
من خیلی خسته شده بودم لباسهام رو پهن کردم خونه رو جمع جور کردم و رفتم حموم یه دوش اب گرم گرفتم و الان در حال تایپ کردن هستم
واقعا بهم حق بدید این کم کاری هام رو اصلا واسه خودم وقتی ندارم و شبانه روزم پر شده از شیطونی های بچه ها
از خدا می خوام که بهم انرژی بده تا بتونم هم پای این فرشته ها قدم بردارم و کم نیارم
دوستتون دارم خانواده ی خوبم دخترا و پسر گلم
خدایا بابت همه چی شکرت بابت همه چی
پسندها (1)

نظرات (0)