می خواهم باور کنی دوست داشتنم را پسرم...
حالا که دیگر شبها در حالت بیداری می خوابم تمام فکر و خیالم دور این می چرخد که درست جا به جا شوم ، درست بلند شوم تا مبادا جا را از اینی که هست برایت تنگ تر کنم .اما دلم می خواهد بدانی هر کاری می کنم فقط و فقط برای این است که دوستت دارم برای این است که تو راحت باشی و هیچ منتی هم برای این کارهایم ندارم...چون می دانم وظیفه است هر چند خیلی سنگین باشد....
گاهی اوقات این تو هستی که صبح ها زودتر از من بیداری و وقتی چشم باز می کنم و می بینم که در حال حرکتی فقط خودم و خدایم می دانیم که چقدر خوشحالم و شاد ...این روزها هم که کارهای جدیدتری یاد گرفته ای مثل ناخن کشیدن یا فرو کردن دست و پای کوچکت به این پوست کش آمده و شرحه شرحه ام دلم میخواهد فریاد بزنم تا همه بیدار شوند و ببیند که چه می کنی با این دلم... فکر می کنم خودت هم فهمیده ای که عاشق این حرکات عجیبت هستم و هر گاه که خواهش کنم برایم تکرارش می کنی ...دلم می خواهد همه ببینند این حرکاتت را ...
می دانم که روزهای سختی را می گذرانی...این را می شود از حرکات سنگینی که می کنی فهمید ...اما باور کن کاری نبوده که فکر کنم برایت خوب است و راحت تر می کند جای تنگت را که انجام نداده باشم.... می خواهم باور کنی دوست داشتنم را و تلاشم را برای راحتیت.......