ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

ما چقدر خوشبختیم که تو پیشمون هستی

1392/6/7 1:09
نویسنده : مامان
437 بازدید
اشتراک گذاری

ما چقدر خوشبختیم که تو پیشمون هستی

ولی حیف که قدرتو رو نمیدونیم من خیلی شرمنده دل کوچیک و مهربونت هستم مامانی

به قدری غرق بازی های روزگارم که از تو و لذتی که بودن در کنار تو داره غافلم

لحظات باهم بودن دارن به سرعت برق از کنارمون رد میشن و ما ذره ای ازشون بهره نمیبریم و این خیلی بده

خیلی بدتر از اونی که حالا حالاها بفهمی

تا وقتی که خودت هم یه مادر باشی و عاشق بند دلت

وقتی دستاتو دور گردنم حلقه میکنی و پشت سر هم بوسه بارانم میکنی و برق چشمانت معنای تمام عشق را نشانم میدهد دلم برای همان لحظه ای که گذشت تنگ میشود

کاش میشد لحظات رو در همان حال نگه داشت

دلم این روزا خیلی تنگه خیلی غصه داره نمیدونم شایدم من خیلی حساس شدم اما از تو شرمنده ام

سرت داد میزنم تحمل شیطنت های  تو رو ندارم میخوام همیشه اروم باشی (که محاله )

ولی ملوسکم این رو بدون عشق بی همتای من فقط تویی عزیز دل من تویی تحمل یک لحظه ناراحتی و مریضیت رو ندارم

فدای تو میشم تا تو اروم و راحت باشی این رو بدون هر چقدر هم که اذیت بکنی و منم تو رو دعوا کنم بازم  دنیای منی یه لحظه بعدش منم که محکم در اغوشم میگیرمت و دست نوازش به سرت میکشم

و تو تنها جای امنی که سراغ داری همین اغوش منه هر قدر هم دعوات کنم یا به دلایل دیگه گریه کنی و ناراحت باشی سراغ هیچ کس جز من نمیری

فدات بشم که تا اروم میشی و اشک چشماتو پاک میکنم دستای کوچیک و نرمت رو میذاری رو صورتم و با چشمای قشنگ و سیاهت نگاهم میکنی و میگی مامان (بشید)یعنی ببخشید

اونوقت من دلم میخواد تا ساعت ها بغلم باشی و محکم در اغوشم نگهت دارم 

چقدر دلم اروم میشه وقتی میبینم همه حالت ها و احساساتم رو درک میکنی و میفهمی تا بخوام بگم آخ یا حالت چهره ام تغییر بکنه زود متوجه میشی شب ها وقتی چشمامو می بندم تا الکی بخوابم تا تو بخواب می ایی و با دستایه نازت منو ناز می کنی و می بوسی منو و می گی لالا کن مامان خیلی مهربون و اروم میای کنارم و دستت رو میذاری رو صورتم و نوازشم میکنی 

الهی فدای این همه درک و فهمت بشم که نمیخوای مامان رو اذیت کنی

خیلی به من و مخصوصا بابایی وابسته ای و این نگرانم میکنه نمیدونم چکار کنم با مهد تو این سن مخالفم جای تفریحی دیگه ای هم نیست نمیدونم چی میشه

اما این رو خوب میدونم هر چی که بشه هر چی که باشه من و تو مادر و دختریم و خوشحال که تو رو دارم

از همه شیطنت های این سنت لذت میبرم و حرف زدنات و کاراهای آنی و بزرگتر از سنت متعجبم میکنه و خوشحال که ذهنت خوب کار میکنه

خدایا هزاران هزار با شکر که فرزندی سالم به من هدیه کردی این قدرت و توان رو به من عطا  کن تا خیانت در امانتت نکرده باشم و بتونم به خوبی تربیتش کنم

خدایا همه فرشته های کوچکی رو که به ما هدیه کردی در میان دستان مهربان خودت و در پناهت  حفظشان کن از قضا و بلا و هر بدی که هست

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

میتراقاسمی
7 شهریور 92 10:27
فوق العاده خووووووشگل و بااحساس نوشتی


مرسی عزیزم.
مامان راحیل
7 شهریور 92 11:03
سلام به روی ماه خودت و دخترنازت،اول خوشبحال خودم که چنین دوست هنرمندی دارم،بعدش واقعا خوشبحال ملیکا که چنین مادر هنرمندی داره،با این مطلب قشنگت دوباره محشرکردی،چه زیبا احساس دوست داشتن عاشقانه یک مادر نسبت به دخترش را نوشتید واقعا آفرین


سلام عزیزه دلم . نه بابا کاری نمی کنم یه مامان بد هستم جدیدا زود عصبی می شم و دخترم رو دعوا می کنم گفتم با گذاشتن ای متن خودمو راضی کنم
مامان ساحل
7 شهریور 92 15:17
سلام سمیه جیگری،اجازه هست این متن قشنگی که واسه عروسک خوشگلت نوشتی از طرف خودم تقدیم کنم به دخترم ساحل?


سلام عزیزه دلم . البته که می تونی به ساحا نازم تقدیم کنی گلم. می بوسمتون
مامان غزل
7 شهریور 92 16:44
سلام عزیزم عجب زیبا و خواندنی نوشتید خوندنش را دوست داشتم




سلام عزیزه دلم .نظر لطفته عزیزم


مامان راحیل
7 شهریور 92 17:33
سلام به روی ماه خودت و دخترنازت


سلام عزیزم
سمیراعامری
7 شهریور 92 18:31
سلام خوشگل بانو خوبی،مثل همیشه عالی عالی نوشتی،راستی کاش شنبه هم تو جمع ما طرفداران وبلاگت بودی،ولی به امیدخدا دفعه بعد هم باهم کنارهم


سلام عزیزه دلم خبلی دوست داشتم باشم ولی نمی تونم بهتون خوش بگذره
مامان ساحل
7 شهریور 92 19:44
سمیه جیگری سلام،چه خبرتازه?


سلام عزیزه دلم شما چه خبر؟خوبی عزیزم . با ساحل میری تهران؟
مامان ساحل
7 شهریور 92 20:16
سمیه جیگری سلام،تهران!!!!!!!!!!!!جیگری کی گفته تهرانه!!!!!!! آره با ساحل میریم صبح شنبه با پرواز


سلام عزیزه دلم . مگه کجاست عزیزم من درست نمی دونم
مامان ساحل
7 شهریور 92 21:18
سمیه جیگری،ما استان اصفهان میریم دیدن مامان راحیل


اهان خوش بگذره عموی من اصفهان زندگی می کنه هر وقت رفتم دیدنش حتما به مامان راحیل سر می زنم