این روزهای ملیسا
دخترم سلام
خیلی وقت بود که با تو حرف نزده بودم خیلی وقته که ننوشته بودم امشب که نه این سحر اومدم که باهات حرف بزنم و از شیطونی هات بگم از علاقه مندی هات از دلخوشی هات اصلا اومدم که از تو بگم
امشب شب 21 رمضان بود و من رفته بودم مسجد به همراه خاله سمانه و خاله ستاره و مامان جون ولی تو رو نبردم اخه تو هنوز کوچولویی باید دلت شاد باشه دلم نیومد بیارمت گفتم شاید چراغها رو که خاموش می کنن تو بترسی واسه همین بابایی موند تو خونه و تو رو نگه داشت که دستش درد نکنه وقتی برگشتم خیلی اروم کنار هم خوابیده بودید وقتی شما رو دیدم از ته دل از خدا خواستم به حق این شبها داغ هیچ کدومتون رو نبینم و سالیان سال کنار هم به خوشی زندگی کنیم و البته دوست دارم خانواده ام بزرگتر هم بشه.امشب حال خوبی دارم از داشته هایم لذت می برم از ارامشم از زندگیم از همسرم از تک میوه ی زندگیم .خدایا شکرت بابت همه چی بابت تمام نعمت هایی که به من دادی خدایا شکــــــــــــــــــــــرت
این روزها تو بزرگ شده ای و خیلی از کارهات هم بزرگ شده مثلا خودت می تونی لباساتو در بیاری یا بپوشی و خودت می ری دستشویی بدون کمک من خودت رو می شوری و میایی بیرون و شلوارتو پات می کنی بیشتر کلمه ها رو می گی البته غلط غلوط ولی دیگه راحت منظورت رو می رسونی. خودت مسواک می زنی یا وقتی حموم میریم خیلی دلت می خواد خودت بدن و سرتو بشوری کلا دوست داری کارهایه خودت رو تنهایی انجام بدی و البته تو کارهایه من هم دخالت می کنی از ظرف شستن گرفته تا گردگیری و مرتب کردن خونه از این ور من تمیز می کنم از اونور تو کثیف همش جارو دستمه ولی تمومی نداره خیلی از این نظر اذیت می شم شبها هم خیلی دیر می خوابی یه وقتایی تا سحر بیداری حتی سحری هم می خوری بعد می خوابی و صبح ها دیر بیدار می شی صبحانه عسل دوست داری خدا نکنه که دلت یه چیزی بخواد اینقدر گریه می کنی که بهت بدم مخصوصا بستنی چون دفعه ی اول که بهت بستنی دادم گفتم چشماتو ببند و دستت رو بیار جلو و بستنی گذاشتم تو دستت هی میایی جلویه من چشماتو می بندی و دستت رو میاری جلو و می گی بسنی بسنی و کم کم لهنت عوض می شه و با دعوا ازم بستنی می خوای و در پایان با گریه اونم چه گریه ای و البته در اخر به نتیجه ای که دلت می خواد می رسی و هر جور شده بستنی به دستت می رسه
با عروسک هات بازی می کنی بهشون غذا می دی تابشون می دی لالایی براشون می خونی ولی جی جی نمی دی می گم ملیکا جی جی بده به نی نیت و تو می گی نه بُزُگ یعنی همون حرفی که من به ملیکا زدم و از شیر گرفتمش بهش گفتم بزرگ شدی اونم همون رو می گه یعنی با از شیر گرفتن خودش تمام عروسکهاش هم حق خوردن شیر رو ندارن
دیگه هر وقت جیش داشته باشی بهم می گی و اصلا نشده تو شلوارت جیش کنی تازه عروسکهات رو هم یه وقتایی دعوا می کنی و هی می گی جیش شوار یعنی تو شلوارت جیش کردی؟ و هی می زنیش و می بریش دستشویی
با تمام اذیت هایی که داری ولی خیلی شیرینی خیلی بامزه ای خیلی عزیزیی خیلی دوستت دارم وقتی میایی رو شکمم می شیینی و هی می گی بغل بغل و دلت می خواد منو بغل کنی اینقدر تلاش می کنی که منو بغل کنی و هی بوسم می کنی و نازم می کنی مثلا مامان من شدی اتگاری از مامان بودن همین و یاد گرفتی بغل بوس و ناز چه خوب که مامان رو با این سه کلمه می شناسی
شبها وقتی می خوای بخوابی و بهونه می گیری من اسم تمام اشنایان رو می گم و می گم خوابه مثلا می گم مامان جون خوابه باباجون خوابه و ....به جایه لالایی و بعد خودت شروع می کنی ب گفتم جالبیش به اینه که هر خانواده رو با هم می گه مثلا خانواده عمه رو پشت سر هم می گی و اینقدر می گی که من خواب می رم و خودت هم کم کم خواب می ری ولی خیلی جالبه اسم همه رو می گی و بعدش می گی خوابه ولی به خودت که می رسی می گی میسا خوابه؟نــــــــــــــــــَــــــه اسم خودت رو می گی میسا
وقتی می گم خوشکل خوشکلا کیه؟؟؟ می گی من من من و هر چی من می گم می گی من من من خیلی ناز می گی و همش دوست داری من ازت بپرسم و تو بگی من من من ولی یه بار بابایی پرسید جیگر بابا کیه؟و تو نگاه کردی به من و گفتی مامان و همگی خندیدیم
تازگیها رفتم و دندونام رو ارتودنسی کردم اولش خیلی با دقت بهم نگاه می کردی و با حالتی دلسوزانه می گفتی بوف شده شوکو خوردی اداس خوردی وای وای وای نخور اخ می شه اب بخور و هی به اب میاوردی تا بخورم ولی همون لحظه که داری به من می گی شکلات نخور یاد شکلات می افتی و هی اصرار می کنی و می گی شو شو شو
خیلی علاقه داری با خودکار رویه کاغذ بنویسی و هی الکی خط خط کنی و نشون من یا بابایی بدی و بگی ببین توتو ببین گل ببین نی نی در صورتی که فقط خط خط کردی ما هم می گیم به به افرین چدر قشنگ کشیدی به خودکار می گی کوو یا خوو
دیگه دست و چشمم درد گرفت بقیه اش رو میزارم واسه دفعه بعد
یه سری عکس هم واسه پست بعد میزارم
فعلا بای
منم برم بخوابم