این خانه بیشتر از قبل روشن است
می دانی دختر؟یک روزهایی هست که خوبم...خیلی خوب...آنقدر خوب که وقتی چشمانت را باز می کنی دلت بخواهد بی دلیل جیغ شادی بکشی و اولین نفری که دم دستت باشد را محکم بغل کنی و ببوسیش و او هم خودش را برایت لوس کند .روزهایی که همه چیزهای کوچک زندگی روزمره برایت قشنگ می شوند حتی وقتی که بچه یک سال و 10ماهه ات تو را به خاطر افتادن از روی صندلی مسخره کند و هی مرور کند خاطره وحشتناک و خنده دار آن روز را و خودش قهقهه بزند از شادی... این خانه این روزها بیشتر از قبل روشن است...به خودم که می آیم می بینم چقدر شادم ...از این که صدای اضافه این روزهای خانه ام تیک و تیک کلید پریزهایی است که تو به زور روشنشان می کنی...دستانت را کش می دهی، روی نوک پنجه پا می ایستی ودستت نمرسد و میروی بالای مبل و دستانت را بالا می بری و با رقص انگشتانت و شیطنیت درون چشمانت با کلی هن هن روشن می کنی چراغ های این خانه را... خدایا چقدر خوبی .
مادرانه نوشت:به قول قدیمی ها پول چرک کف دسته...گور پدر مال دنیا بگذار قبض برق هر چقدر خواست بیاید می ارزد به کیف قد کشیدن تو