بهانه های زندگی من
گاهی اینقدر دلخوشی هایم کوچک می شود و لذتش برایم اندازه یک دنیا که دلم می خواهد مثل بچه های لوس بنشینم و زار زار گریه کنم ...می دانی دختر؟ از وقتی که تو آمدی انگار کم توقع شده ام..دیگر دنبال اتفاق بزرگی نمی گردم تا شادم کند...همین دلخوشی های کوچکی که برایم آوردی دنیا دنیا برایم ارزش دارد..امروز بردمت دستشویی !!!دمپایی های قرمز شماره 24ات را جفت کردم جلوی پایت...بزرگند و من کیف می کنم از لق لق زدن آن پاهای کوچک درونشان...نمی دانی چقدر خوشحال بودم....حس خوبی است وقتی شاهد رشد باشی...ترس دارد اما لذت هم دارد..بیشترین لذتش آنجایی بود که میخ و انبر به دست ایستادم پای گاز تا دمپاییت را سوراخ دار کنم تا آب نماند داخلش..خدایا چقدر خوبی تو..چقدر خوبی که می گذاری حواسم به همین چیزهای دم دستی باشد..
پی نوشت: موفق به گرفتن از پوشک نشدم وبه علت خانه تکانی و کار زیاد بی خیال اموزش شدم نیت فقط شروع تمرین و آشنایی با محیط محبوب دستشویی است...
مادرانه نوشت از قول پدرانه: دست ها و صورت دخترک را که پدر می شوید زمینش که می گذارد خم می شود دستانش را به حالت مسح روی سر و پاهایش می کشد....خدایا می دانی احوال درونم را ..ایمان دارم