خسته ام ...
آنقدر حالم نا خوش است که فقط و فقط دلم می خواهد روزهایم شب شوند و بگذرند سریع تر....آخ که چقدر دلم برای خودم تنگ شده...می دانی دختر ناشکر نیستم اما تا دلت بخواهد از زمین و زمان شاکیم....از خودم و حال و روز این روزهایم، از تو که خوب می دانی چه طور پا روی دمم بگذاری و روی این اعصاب درب و داغانم پیاده روی کنی، از انرژی نداشته ی این روزهایم....
حالم بد است..حالم به هم می خورد از تمام چیزهایی که این روزها دست به دست هم می دهند تا عصبی ترم کنند و دلتنگ تر...حالم به هم می خورد از خودِ خودم موقع تعویض پوشکت که جانم را به لب می رسانی هر بار...خسته ام ازاین شب بیداری هایت که تمام انرژی من را گرفته و کلافه ام کرده (الان یک هفته ای هست که شبها تا دم دمایه صبح بیداری و نا ارومی می کنی و صبح ها می خوابی حسابی کلافه شدم و هر کاری می کنم نمی تونم خودم رو با زمان خوابت وقف بدم دیشب از سر درد فقط اروم اروم گریه می کردم که مبادا بشنوی و تو هم گریه کنی)....خسته ام از صدای گریه ای که حتی شب موقع خواب هم خوابش را می بینم...می بینی دختر آرام نیستم...آرام نیستم تا وقتی وسط اشک هایی که دیگر کنترلشان دستم نیست و تو می آیی و آرام لبان کوچکت را روی لبانم می گذاری و می بوسیم واکنش داشته باشم...فقط اشک می ریزم....
خسته ام نه از تو که از خودِ خودم...
خدایا حالم را تو بهتر می دانی و می دانی ناشکر نیستم اما خسته ام خیلی خسته...ای کاش آرام بگیرم..
پی نوشت1: دلم یک جای دور می خواهد دورِ دور..ای کاش می شد گاهی از تمام نسبت هایم مرخصی بگیرم..نسبت مادر بودن، همسر بودن , زن بودن و.. خلاصه خودم باشم ..خودِ خودم
پی نوشت2:دلم نصیحت شنیدن نمی خواهد...
پی نوشت3: چشمانم می سوزند امشب.