ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

عکس هایه جدید ملیکا در 1 سال و 5 ماه و 8 روز

1391/8/6 19:05
نویسنده : مامان
601 بازدید
اشتراک گذاری

اینم ملیکایی در جشن تولد دختر عمو نیایش

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان عایشه
6 آبان 91 20:55
سلام خواهرخوبم،خوبی فداتشم?وای وای وای قربون خنده و صورت نازملیکاجان عشق خاله بشم،بوس بوس بوس بوس بوس بوس بوس


سلام ابجی گلم
بازم منو با پیامت خوشحال کردی
می بوسمت
سعید رحیمی
6 آبان 91 21:35
سلام آبجی عزیزم،تشکر بخاطر این عکسهای جالب،خداوند ملیکاجان را برای شما و دایی سعید حفظ کنه"انشاالله"


سلام
ممنون خوشحال شدم
مامان راحیل
6 آبان 91 23:01
سلام به روی ماه خودت و دخترخوشگلت،عجب عکسهای خوشگلی بود،واقعا از دیدن عکس ملیکاجان سیر نمیشم*مرسی*


ممنون عزیزم
خوشحال می شم که نظراتتون رو می خونم
مامان ساحل
6 آبان 91 23:05
سلام...تازه با وبسایت نی نی کوچولت آشنا شدم،وب خوبی داری،دخترقشنگت هم شک نکن آینده خوبی داره


سلام عزیزم
ممنون که به ما سر زدی امیدوارم بازم بیایی و با هم دوستایه خوبی باشیم
معین خواننده
6 آبان 91 23:10
تو هوای تازه ی زندگی هستی+++که تو قصر آرزوهایم نشستی
مامان الهام
7 آبان 91 2:44
*درود* امیدوارم با شوهرت و دخترت زندگی خوبی داشته باشی،شوهرم عاشق من و تپلک من هست محاله یک روز بدون نوازش کردن تپلک من خوابش ببره*ممنون*


سلام عزیزم
ما هم به شکر خدا زندگی عالیی داریم و همیشه شاکر خدا هستیم از خدا می خوام همیشه خوشبخت باشید و از زندگیتون کمال رضایت را داشته باشید
شادیهایتان مستدام
باز هم به ما سر بزنید
سعید رحیمی
7 آبان 91 10:08
سلام آبجی عزیز و باشخصیت خودم،واقعا از اینکه با شوق و حوصله به نظرات همه دوستان جواب میدید ازت تشکر میکنم،واقعا من بعنوان داداش ،بوجودت افتخار میکنم،الله نگهدارت باشه...

سلام
ممنون . باعث افتخار منه که نظرات قشنگ شما دوستان رو بخونم و جواب بدم . جدا که این تنها کاریه که به عنوان تشکر از دوستان خوبم می تونم انجام بدم امیدوارم چند لحظه ای که در وبلاگ من هستید از نوشته هایم خوشتان بیاید و لحظات خوبی داشته باشید

سعیدرحیمی
7 آبان 91 17:30
از ماشین پیاده شدم،راننده اسکناس ازم گرفت و پرسید یک نفرید?مکثی کردم وبا(بی حوصله گی)گفتم:بله خیلی وقته که تنهام...


انشاالله به زودی دو نفر سه نفر و بیشتر بشید