ملیکا و کاراش
سلام گلم
اینروزا خیلی شیطون شدی و دائم داری خرابکاری می کنی از ریختن برنج از کیسه برنج گرفته تا پاره کردن پول و کاغذ و ... هنوز هم بد غذا هستی و بزور باید غذا دهنت کنم و هیشه حسرت می خورم که چرا تو مثل نی نی هایه فامیل خوب غذا نمی خوری .
یه عالمه مامان جون واست عروسک خریده تو سیسمونیت ولی تو عاشق یه عروسک کچل هستی که اسمش رو نخودی گذاشتیم و دائم بغلت هست و تو نازش می کنی بغلش می کنی بزور غذا یا هر چی که می خوری دهنش می کنی و یه وقتایی هم شیرش می دی و یا به قول خودت دو دو دو بهش میدی و تا میگم پاشو نخودیت رو بیار از بین عروسکها میاریش این نشون میده تو تشخیص میدی نخودی کدومه که واقعا واسم جایه تعجبه
جدیدا یاد گرفته دمپایی هایه من رو پاش کنه و باهاشون راه بره و کلی ذوق کنه و هی دمپایی هایه تویه اشپزخونه رو میاره تو حال و عشقش اینه که از پایه من درشون بیاره و من اصلا حق ندارم دمپایی پام کنم
هرچی بهش می گم متوجه میشه از اوردن کنترل گرفته تا گوشی موبایل قاشق بشقاب لیوان چادر مهر نماز متکا پتو لباس جوراب کفش کشمش بیسی دوربین دمپایی کلید شیشه و خیلی چیزهایه دیگه یعنی بیشتر اشیا رو میشناسی و تشخیص می دی و وقتی ازت کاری بخوام اگه متوجه حرفم بشی سریع انجام میدی
تا حالا نشده چیزی رو که خوردنی نیست بخوری اصلا این کارو نمی کنی و هیچوقت خاک یا مهر نماز یا ....نمی خوری خیلی عاقل هستی و می دونی چی خوبه و چی خطر داره اصلا سمت چای داغ ظرف داغ و غذایه داغ نمی ری و سمت اتیش هم نمی ری و هی میگی بوووف بوووف و وقتی غذایه داغ بهت میدم می گی پووووف پوففف و هی خودت پوف می کنیش و اگه ظرف داغی کنارت باشه با دستگیره بهش دست می گیری و به اتیش هم با انگشت اشاره نشونم می دی و می گی بوفففه بوووفه
عاشق خوردن شکلاتی و هی از تو کمد شکلات میاری و از من میخواهی بازش کنم و اگه این کارو نکنم بهونه می گیری و من مجبورم بازش کنم
می خوام یکی از شیطونیهایه دیروزت رو تعریف کنم:دیروز من و جنابعالی تو اشپزخونه بودیم من داشتم ظرف می شستم و شما داشتید تو تموم کابینت ها سرک می کشیدید و بعد از بازدید کابینتها رفتی تمام نایلونهایی که من بین ماشین لباس شویی و فریزر گذاشتم در میاوردی و من هم مشغول بودم و خوشحال که تو سرگرمی بعد از چند لحظه صدایه گریه ات منو به خودم اورد دیدم بین ماشین و فریزر گیر کردی و نمی تونی بیرون بیایی و عاجزانه کمک می خوای من هم بزور ماشین لباس شویی رو هل دادم تا شما رو بیرون بیارم الهی قربونت برم که وقتی تونستی بیایی بیرون پریدی تو بغلم و سرت رو گذاشتی رو شونه ام
هنوز هم بابا جون رو خیلی دوست داری و وقتی میریم خونه اشون دائم داری بوسش میکنی و باهم بازی می کنید. یک روز که مامان جون و باب جون نبیننت هی زنگ میزنن که بریم اونجا خیلی دوستت دارن خاله سمانه هم تو رو خیلی دوست داره و همیشه بهمون سر میزنه و خیلی ناز و به زبون خودش نازت می کنه اوایل بهت می گفت موشموشک ولی الان بهت می گه خالجو و تو هر وقت صداش رو می شنوی به وجد میایی و می خندی یادم وقتی از مسافرت اومده بودیم خونه و خاله سمانه اومده بود دیدنت تو بس که خوشحال شده بودی و نمی دونستی چجوری ابراز کنی روروئکت رو بر داشته بودی و هی تند تند حرکتش میدادی و میخندیدی
عزیزم این روزها در گیر گرفتن مدرکم هستم اخه واسه تدریس تو دانشگاه تا اخر مهر باید بگیرمش واسه همین کمتر واست می نویسم ایشالله می خوام واسه دکتری بخونم از خدا می خوام کمکم کنه تا این ارزوم هم براورده بش
ممنون خدایه خوبم بابت تمام توجه و لطفت به من و خانواده ام
دوستت دارم خدا جون