ملیکا در 1 سال 3 ماه 4 روزگی
ملیکای مامان سلام
این روزها خیلی شیطون شدی و خیلی مامانی رو خسته می کنی ولی اشکال نداره وظیفه ی من هست که مواظبت باشم
درکت خیلی بالا رفته و تقریبا بیشتر حرفایه من رو درک می کنی و وقتی ازت می خوام چیزی رو بهم بدی متوجه می شی ولی مثل قبل زیاد حرف گوش کن نیستی و وقتی دستت به گوشی یا کنترل برسه دیگه گرفتنش کار سختی هست
خوابت مثل قبل هست شب بیداری و صبحها خواب یعنی مثل قبل دیر می خوابی دیر بلند می شی
دیگه تو راه رفتن حرفه ای شدی و می تونی تند تند راه بری و مثل اینکه می دویی راه بری و بعضی شبها با هم میریم قدم می زنیم و تو اصلا اذیت نمی کنی و اصلا هم نمی خوای بغل بشی و دوست داری راه بری ولی خدا نکنه به مغازه بابایی برسیم دیگه دلت نمی خواد با من بیایی و می خوای پیش بابایی باشی و اینقدر گریه می کنی که مجبور می شم تنها به خونه برگردم واسه همین تو پیاده روی مسیرهایی رو در نظر می گیرم که شما بابایی رو نبینی و از جلو مغازه اش رد نشیم
من و تو همیشه خونه هستیم فقط یه وقتایی خونه مامان جون می ریم واسه همین بیشتر با هم هستیم و اینقدر با هم بازی می کنیم که هر دو مون خسته می شیم و تو هم مثل من منتظر بابایی می شی تا بیاد اخه متوجه می شی مامانی خسته شده و همین که بابایی میاد میری تو بغلش و ازش می خوای که اسب بشه و سوارش بشی اینقدر از این کارت لذت می بری که نگو و هر بار که میایی از پشت بابایی پایین می ری صورتش رو می بوسی و بابایی دوباره سوارت می کنه
وقتی بهت می گم بعبی می گه ؟ تو می گی بَ بَ