تولدت مبارک دخترم
روز تولد تو میلاد عشق پاکه
برای شکر این روز پیشونیم به خاکه
من سر سپرده هستم تا مرز دل سپردن
با یک اشاره تو حاضر برای مردن
وچه روز قشنگی بود ! روز چهارشنبه ۲٨ /٠٢/٩٠ ساعت ٣٠/۱ بعد از ظهر
روزی که قشنگترین فرشته خدا پا به زمین گذاشت . وزیباترین معجزه پروردگارم شکل گرفت و بهترین هدیه خدای مهربان تقدیمی به من شد . !
اری ملیکا آمد.
ملیکای کوچولوی شیرین با چشمانی که هنوز برای باز شدن به روی زیباییهای این دنیا مردد بود درون تخت کوچک با لباس سفیدی خوابیده بود ودستان کوچکش را به سمت دهانش میبرد که این اولین علامت برای خوردن اولین غذا به سمت مادر دراز میشد . و در آن موقع حس و حال من در آن روز سرد بود که با چشمانی پر از اشک فقط با اشتیاق او را نگاه میکردم و صدایی را می شنیدم که می گفت : دستان کوچک کودکت را در دست بگیر و آنها را کمی مالش ده تا هم گرمی دستانت را حس کند و هم دستان سرد و ابیش کمی گرم شود . و من با این کار کم کم و قدم به قدم به سمت مادر شدن پیش میرفتم و آرزویم این بود که نه فقط مادر شوم بلکه بتوانم مادر بمانم .!
عزیز دلم ملیکای عزیزم امروز دقیقا ۳۶۵ روز از زندگی قشنگت رو پشت سر نهادی و وارد دومین سال زندگیت می شوی .امیدوارم که توانسته باشم چیزها و نکاتی که در این یکسال برایت لازم وضروری بوده به تو آموخته باشم . و تو به عنوان مادر مرا پذیرفته باشی واز این به بعد کلمه قشنگ مادر را بتوانی کامل بیان کنی تا با هر بار صدا زدن این کلمه مرا به ذوق بیاوری .
گل قشنگم زندگی روز به روز شیرینتر و در عین حال سخت تر و دشوارتر میشود امیدوارم که هر سال از زندگیت را که پشت سر میگذاری برای سال جدید زندگیت شوق و ذوق فراوانتری داشته باشی و من در این راه تا حد توانم کوتاهی نخواهم کرد و پا به پایت خواهم آمد و شکر گذار پروردگارم خواهم بود . به امید روزی که همانطور که مادر شدن رو تجربه کردم مادر ماندن را هم تجربه کنم و ملیکای کوچک من خانمی بزرگ شود .
آمین یا رب العالمین