دلنوشته
این روزها دخترکی را عاشقم که آمدنش شروعی دوباره بود برای تمامی باورهایم.دخترکی که با آمدنش لحظه لحظه هایم را بارور کرد از عشقی زلال و شوری بی انتها.ومن به نهایت عشق قدم گذاشتم به یمن نگاه پاک و معصومانه اش.این روزهاعجیب عاشقم.در امتداد نگاهم چشمان پاک اوست که رقص آبی آسمان را در آن نظاره گرم.امید تمام لحظه های من,قداست چشمهایت را به قربان.این روزها عجیب عاشقم تورا و به یمن بودن تو و این لحظه های پر زعشق حضور پاکترین لحظه ها را به تماشا نشسته ام.این روزها دستانم را به دستان کوچکت می سپارم و تو چه کودکانه و بی ادعا روانه می کنی به دستانم تمامیت آرامش را و من در میان گرمی دستان مهربان تو می رسم به حضورعشق, عشقی ستودنی.در هوای تو در کنار تو ودر حضور تو بدون باج دادن به زمین و آسمان هوا را مزه مزه می کنم.وچه طعمی می دهد مزه مزه کردن لحظه هایی پر زعشق.و چه حس ستودنی است مرور لحظه لحظه های با توبودن.یازده ماه عاشقیت را با تمام وجود لمس کردن منتی است که بهترین آسمان بر من نهاد.و به برکت دستان مهربان اوست که من این روزها عجیب عاشقم تورا.
اینبار تو به مادر بگو عزیزکم:
یازده ماه عاشقیتت مبارک مادرم.