ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

یازده ماهگیت مبارک دخترم

1391/1/28 14:30
نویسنده : مامان
471 بازدید
اشتراک گذاری

 

  " دخترم ، عزيـز دلــم  11ماهگیت مبارک

 

ملیکـا خانم کم کم به اولین سالگرد تولدش نزدیک می شه. خیلی زودتر از اونکه فکرشو کنیم گذشت. بعضی وقتها که عکسها ی کوچیکیش رو نگاه می کنم، یاد اون روزها می افتم که تازه از بیمارستان اورده بودیمش خونه وهمه دورش جمع شده بودیم خوابیدنش رو نگاه می کردیم. اون موقع که حتی نمی تونست سرش رو بچرخونه الان دیگه خیلی با اون روزها فرق کرده و هر روزش پر از بازی و شیطنت و یاد گرفتن چیزهای جدیده...

تا میگم بای بای دستش و تکون میده،براش شعر می خونم شروع می کنه به نی نای نای...

 يادت گرفته چند ثانیه بدون كمك وايسه بعدش  خيلي با احتياط ميشنه معلومه هنوز ان اعتماد به نفس رو  پيدا نكرده كه يه قدم به جلو برداره.

اواسط ده ماهگي دو تا از مرواريدهاي بالاي خانم  خانما درخشيد، حالا خانمي راستي راستي داره كباب خور ميشه.

عاشق بيرون رفتنه، ميره پشت در و با ان دستاي كوچولوش هي به در ميزنه شايد يكي  بياد و ان در باز بشه وملیکاي دردري  رو ببره بيرون ،طفلي بابايي كه از مغازه برميگرده حق يه كوچولو استراحت هم نداره،بايد خانمي رو بغل کنه و حسابی باهاش بازی کنه و دور تا دور خونه بچرخونتش

هر چيزي كه سيم داشته باشه رو خيلي دوست داره مثل اتو و شارژر ،مثل موش شروع به جويدن سيم ها ميكنه حالا خوبه كه 6 تا دندون بيشتر نداره.

حمام رو دوست داره اما تا زماني كه اب روي سرش نريزم اما واي از ان لحظه اي كه بخوام سرشو بشورم انقد جيغ و داد ميكنه كه همه خبر دار ميشن ملیکا داره حموم ميكنه

راستي جديدا به يه زبوني حرف ميزنه كه ما رو از خنده روده بور ميكنه، وقتی شروع به حرف زدن به زبون خودش می شه واي كه چه خوردني ميشه وقتی حرف می زنه با یه خنده ی ناز حروف رو پشت سر هم می گه و دندونایه کوچولوش که مثل مروارید می درخشن نمایان می شن ،

خانمی یه کم لوس هم شده و مخصوصا اگه خونه مامان جون باشیم و دست به چیزی بزنه و من بگم نه می زنه زیر گریه و حسابی خودش رو لوس می کنه که مجبور می شم واسه اروم شدنش هیچی به خانم نگم و اونم حسابی پیش برده

جدیدا هر چی تو سرم باشه از شونه سر گرفته تا تا گیره و تل  خانمی از سرم برش میداره و به سمت موهایه خودش می بره و می خواد رو سر خودش بزاره ولی وقتی می بینه رو سرش نمی تونه بزاره دوباره سمت موهایه من میاد و می خواد خودش دوباره رو موهایه من قرار بده که خدا به دادم برسه چون تو این حین هی موهایه منو می کشه تا مامانی حسابی خوشکل بشه.

 عسل مامان كه قربونش برم حسابي شيطون شده و دنبال كشف كردن دنياي اطرافشه.

خوب عزيز مامان كم كم داريم به سالگرد اولين تولدت نزديك ميشيم، نميدوني مامان چقدر برنامه واسه تولد يك سالگي دختر نانازش داره، از يك ماه پيش شروع كرده ، بابايي ميگه خيلي خودمو خسته نكنم اما تدارك تولد دختر گلم كه منو خسته نميكنه تمام كارها رو با عشق انجام ميدم اميدوارم تا روز تولد همه چيز به خوبي پيش بره، خيلي دوست دارم گلـــي ،

ايشالا رفتيم تا تولد يك سالگيت 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان طاها
31 فروردین 91 19:57
یازده ماهگیت مبارک ملوس خاله.


خیلی ممنون عزیزم