ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

دفاع کردم هوراااااااااااا

1390/11/30 13:48
نویسنده : مامان
430 بازدید
اشتراک گذاری

دفاع کردم هوراااااااا

بالاخره تموم شد

بعد از مدتها میتونم یه پست با خیال راحت بزارم..هنوز باورم نمیشه دفاع کردم...تو این مدت خیلی سختی کشیدم..خیلی زیاد..در واقع هممون خیلی اذیت شدیم...جواد....مامانم......بابم.......و ابجیام

خدای را سپاس می‌گویم که بر این بنده حقیر منت نهاد تا بتوانم از پایان نامه خود با نمره عالی دفاع کنم...نیشخند

هر وقت یادم می‌افته که دفاع کردم، هزار بار خدا رو شکر می‌کنم. بالاخره در تاریخ ٢٩بهمن90 طلسم پایان نامه شکست و موفق شدم دفاع کنم. از 1٩ نمره، نمره ٥/١٨ رو گرفتم و ١ نمره بعدی هم منوط به ارائه مقاله در نشریات علمی پژوهشی شد... فکر نمی‌کنم وقت کنم مقاله ارائه بدم. باید به نمره ٥/١٨ قناعت کنم...

 

و پایان نامه ام رو تقدیم می کنم

 

به پدر و مادرم

 

سرافرازترین سرو سایه گستر زندگیام، که دستان پر مهرشان از عطر بهشت سرشارند

به همسرم

همسفر سبز زندگی ام، او که با حمایتهای بی دریغش تکیه گاهی امن برای روزهای سخت من بوده است

 


 

به خواهرانم

 

آنها که وجود و حضورشان، گرما بخش لحظه هایم بوده اند

 


 

و به زیباترین بهانه ی زندگیم "ملیکا"

 

فرشته ای که با امدنش خداوند نعمت را بر من تمام کرد

 


 

 بر دستان پاک مادرم بوسه میزنم ..توی این مدت همیشه با حرفاش من و آروم میکرد و از بچم نگهداری میکرد..بارها به خاطر من خونه و زندگیش و گذاشت و اومد تا مراقب بچه من باشه..امیدوارم همیشه سلامت باشه و من وجواد بتونیم زحماتشو جبران کنیم

 

* جواد عزیزم هم خیلی تو این مدت خسته و اذیت شد ..امیدوارم بتونم براش جبران کنم

 

* و در اخر عزیزترینم که هر وقت وسط راه خسته میشدم با خنده هاش من و به زندگی بر میگردوند و امیدوار میشدم واسه ادامه دادن.....عروسک من میدونم خیلی اذیت شدی..از این به بعد مامان  بیشتر از قبل ازت مراقبت میکنه ......دوستت دارم عزیزکم ..

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان امیرمسعود
30 بهمن 90 13:56
صمیمانه تبریک می گم و آرزوی موفقیت در تمام مراحل زندگی براتون دارم.
از نوشتتون مشخص بود که سنگینی یه بار که از رو دوشتون کم شده و ایشالا همیشه مثل الآن شاد و سرزنده و سربلند باشید.
آرزوی بهترینها برای شما و ملیکای عزیز


سلام
ممنون از تبریکتون
حق با شماست انگاری یه بار سنگین از روی دوشم برداشته شده و الان با خیال راحت با دخترم وقت می گذرونم . بازم از شما بابت اینکه به من و دخترم سر زدید تشکر می کنم
مامان دو قلوها
1 اسفند 90 11:17
سلام تبریک فراوون به خاطر موفقیت بزرگت الان چند نفرو میشناسم که قید مدرک کارشناسی ارشدو به خاطر پایان نامه زدن خواهرم میگه از استرس پایان نامه موهام سفید شده من خودم تنبل تنبلم واصلا درس خوندنو دوست ندارم اما از موفقیت دیگران خیلی خوشحال میشم انشا اله تو همه زمینه ها موفق باشی روزی توی وبلاگ ملیکا جون از دفاعیه برامون پست بذاره از طرف من دو تا بوس گنده دخمل نازتو بکن من که تو حسرت دختر داری مردم.

سلام عزیزم
خیلی ممنون بابت تبریکتون
واسه من هم پایان نامه شده بود مثل یه کابوس همه ی فکر ذهنم شده بود پایان نامه و دفاع ... خیلی از نظر روحی داغون بودم ولی توکل کردم به خدا و دو ماه کامل روش کار کردم و سریع دفاع کردم باوتون نمی شه انگار یه بار سنگینی از رو دوشم برداشته شده الان خیلی خوشحالم و دلم می خواد واسه دکتری بخونم ولی می خوام ملیکا یه کم بزرگ تر بشه تا بخاطر درس من کمبود محبت پیدا نکنه
به ابجیت بگو دفاع فقط اسمش ترس داره چون وقتی داری از پایان نامه ات دفاع می کنی اون استادای که به قول خودشون خیلی حالیشونه اصلا از موضوع تو هیچی سر در نمی ارن و اون خودتی که رو موضوع مسلط هستی
ایشالله خدا یه دختر ناز و سالم هم نصیب شما بکنه یه پسر سالم هم نصیب من
الهی امین

عاطفه مامان آوا خانم ناز نازی
2 اسفند 90 21:13
سلام عزیزم. تبریک می گم و خیلی برات خوشحالم. درکت می کنم . منم همچین شرایطی رو گذروندم. حالا تا می تونی به دخترت برس.


سلام
ممنون از تبریکتون
اره حالا با خیال راحت به دخترم می رسم
شیپلپلون
3 اسفند 90 11:12
تبریک میگم ایشالله نمده مقاله رو هم بگیری خانمی،ایشالله قسمت منم بشه تا چند ماه آینده دفاع کنم ملیکا خوشگل رو هم ببوس

ممنون عزیزم ایشالله شما هم موفق می شی
اصلا از دفاع نترس می دونم سخته ولی وقتی داری دفاع می کنی فقط خودتی که رو موضوع مسلط هستی