ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

من عاشق اون وقتاییم که ...

1390/10/16 1:49
نویسنده : مامان
600 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قشنگ مامان

عاشق اون وقتیم که گاه گاهی تو خواب چشمات و باز میکنی و میبینی که پیشتم بهم مهربونانه نگاه میکنی و میخندی و دوباره میخوابی

عاشق اون وقتیم که دستای نازنازیت و روی هم میذاری و میاری بالا نگاشون میکنی و بعد باهم میذاری تو دهنت

عاشق اون وقتیم که وقتی داری با خودت بازی میکنی اون پاهای جوجوییت و میاری بالا و یهویی میکوبی زمین

عاشق اون وقتیم که تا میخوام بشینم پای کامپیوتر صدات درمیاد و منم بغلت میکنم میارم پیش خودم و تو هم فضولیت گل میکنه و میزنی رو شاسی های کیبورد و بهد وقتی من تایپ میکنم با تعجب به دستای من نیگا میکنی....

عاشق اون وقتاییم که حرف می زنی با خودت یعنی اواز می خونی و وسطاش جیغ میزنی...از اون جیغای خوشگل.........

عاشق اون وقتیم که وقتی گرسنه ایی تا شیشه یا ظرف غذات  رو میبینی الکی تند تند پاهات رو  به زمین می کوبی و خوشحالی می کنی

عاشق اون وقتاییم که میخوام ازت عکس یا فیلم بگیرم تا دوربین و میبینی چشات و گرد میکنی و زل میزنی به دوربین

عاشق اون وقتیم که تا شیشه رو میارم نزدیک صورتت دستات حتی مشت کرده میندازی دورش و میخوای خودت بذاری دهنت و بعضی وقتا هم اشتباهی با شیشه ت شیرجه میری تو مماغ گرد و خوشگلت

عاشق اون وقتیم که تا میندازمت روشونم و میزنم پشتت لبات و میذاری رو شونم شروع میکنی بوووف بوووف کردن و تمام شونه ی مامان و خیس میکنی

عاشق اون وقتیم که میبرمت حموم و آروم بی صدا میشینی تو لگنت و با جوجوهای رو آب بازی میکنی

عاشق اون وقتاییم که بازی کزدنی یکم که میندازمت بالا هم میترسی و هم خوشت میاد میری بالا اخم میکنی میای پایین میخندی...

عاشق اون وقتایم که قربون صدقه ت میرم و تو هم یه کوچولو نگام میکنی و بعد سرت و میندازی پایین و دستات میذاری دهنت و خودت و برام لووووس میکنییی وای قربونت برم...

عاشق اون وقتاییم که میفهمی میخوام جات رو عوض کنم اول یه کش و قوص به بدنت میدی و بعد میخندی...

عاشق اون وقتاییم که وقتی لباس زیاد تنت میکنم میخوایم بریم بیرون بدت میاد و گریه میکنی و برعکس وقتی لباسات و کم میکنم خوشت میاد و میخندی

عاشق اون وقتاییم که وقتی دورت پتو می گیرم و بغلت می کنم تا بریم خونه مامان  جون جیکت هم در نمیاد و زیر پتو منتظر می مونی تا برسیم

عاشق اون وقتاییم که وقتی دارم باهات بازی می کنم اینقدر خودت رو شل می کنی که می خوام از فرط دوست داشتنت محکم فشارت بدم

عاشق اون وقتاییم که تو با یه کنجکاوی خاصی به من خیره می شی و دستایه کوچولوتو میاری جلو تا صورت مامانی رو بگیری

عاشق اون وقتاییم که لامپ رو واسه خواب خاموش می کنم و تو از اینکه من و بابا یی کنارت هستیم ذوق می زنی و سر کوچولوتو رو بالشت می زاری ودستاتت رو به سمت من دراز می کنی تا کنارت بخوابم

عاشق اون وقتاییم که وقتی صبحا از خواب بیدار میشی با خودت بازی میکنی تا مامانیم بیدار شه...

عاشق اون وقتاییم که وقت خوابت نق نق میکنی و بعضی وقتا با کلی مکافات میخوابی...

عاشق اون وقتایم که وقتی میخوای با دقت به اسباب بازیات نگاه کنی اونارو میگیری جلو چشات و چشات و لوچ میکنی

عاشق اون وقتاییم که وقتی بووف بووف میکنم تو شیکمت قهقهه میزنی و کیف میکنی...

 

آره نازگل دخترم من عاشق تمام لحظه های باتو بودنم و از بزرگ کردنت و این احساس مادرانه لذت میبرم

 و این آرامش در کنار تو بودن و با تو در آسایش وقت گذروندن رو هم مدیون بابایی خیلی خیلی خوب و مهربونتم.

دوستتون دارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

هستی
16 دی 90 13:52
سلام بزرگوار با مطلبی در مورد سوختگی یک فرشته کوچولوی دو ساله به روزم که خیلی محتاج دعای شما است منتظرتونم