خاطرات 7 ماه و 4 روزگی
سلام نفس مامان
هفت ماهگي ملیکا عسلي هم تموم شد . روزي كه دنيا آمد همش به اين فكر ميكردم چقدر بايد صبر كنم تا خنديدنش را ببينم بعد غلت زدن، خزيدنش ، چهار دست وپايي رفتنش ، نشستنش و...
و حالا كه به آن روز فكر ميكنم ميبينم كه خيلي زود گذشت خيلي . شايد اين شيريني حضور اوست كه روزها سريع ميگذرند .
امروز كه اين خاطرات را مينويسم دخترم 7 ماه و 4 روزه است و من كمتر فرصت ميكنم تك تك روزهاي دل انگيز با او بودن را ثبت كنم .
رويش و رشد كردن ملیکا هم مثل هر كودك ديگريست اما به چشم من اين نو به نو شدن و تحولش يكتا و شايد بي همتاست .
قند عسلم اينقدر كارهاي تازه ميكند كه نميدانم از كدام بنويسم . اول اينكه مينشيند . تمام خانه را با غلت زدن طي ميكندو کم می خزد . عاشق تلفنستو موبایل و کنترل . وقتي به كسي كه ان ور خط است ميگويم با او صحبت كند و بعد گوشي را روي گوشش ميگيرم . اول كمي گوش ميدهد و حالت صورتش اینقدر انرژی دارد و می خندد که از دلم نمی اید گوشی را ازش بگیرم و بعد گوشي تلفن را ميكشد و روبروي صورتش نگه ميدارد. شايد ميخواهد كسي كه صدايش را ميشنود پيدا كند. كلماتي را ادا ميكند كه براي من مفهومي ندارد اما خودش از گفتنش لذت ميبرد مثل : اگيييييييييييييييييييين يا آخيييييييييييييين یا اییییییییییییییییییییی و بووووو..........واو......
بعضی وقت ها که سوار روروک می شه با خودش اواز می خونه و صدا هایه زیادی رو از خودش در می اره و گاهی بلند بلند صدا می ده یه وقتایی این صدا ها تبدیل به جیغ می شه و حسابی با خودش حال می کنه یه وقتایی می ترسم گلوش درد بگیره بسکه بلند صدا می ده. جدیدن وقتی دست می زنم ملیکا در هر حالتی که باشه(گریه یا نا اروم) شروع به خندیدن می کنه و با دو دست کوچولوش دستایه منو می گیره و از من می خواد تا به دست زدنم ادامه بدم و از خوشحالی صدا میده و اواز بووو......واو.......می خونه
براي جلب توجه الكي گريه ميكند .چشمهايش را ميبندد و و بعد كل صورتش را جمع ميكند روي بيني كوچكش و صداي گريه از خودش در مي آورد . اگر بغلش نكنيم ، چشمانش را باز ميكند و اينبار واقعا گريه ميكند.
دست و پايش را ميشناسد و هنگامي كه ميگوييم ملیکا دست بده ، دستش را به سويم دراز ميكند
الهی قربونه دستایه کوچیکت بشم