ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

یک وقت هایی هست که ...

می دانی دخترم یک وقت هایی هستند که هیچ چیز خوبی پیدا نمی شود دلت را شاد کند ...نه دخترک لج باز و یک دنده ای که تمام وسایل بازی اش را دور تا دور خانه ریخته است و تمام زندگی را پراز نرمه بیسکویت و پفک و چیبس کرده یا نه پسرکی که تمام وسایل ریز و درشت بازی و خانه رو در دهانش می کند و لباسش را انقدر جویده که خیس خیس است و مدام ساز بغل شدنش کوکه یا دختری که غذایش    را نمی خورد و دنبال هله هوله می گرددیا پسرکی که اگر هواسم نباشد از پله به سرعت نور بالا می رود یا  دخترکی که در کار خانه دخالت می کند و ظرف ها رو چرب چیلی می شورد و کل اشپزخانه ...
8 ارديبهشت 1394

اولین مرواریدهای پسرم

سلام به پسرم که منو درست در روز مادر خوشحال کرد عزییییییزم بالاخره بعد از 10ماه انتظار  چشممون به دندونی هات افتاد نمیدونی مامان چقدر منتظر بود تا دندون های نازت را ببینه اخه ابجی ملیسا تو 8 ماهگی دو تا دندون داشت واسه همین فکر می کردم تو هم مثل ملیسا هستی  .. عزیزم دندونت مثل یه مروارید که تو صدف لبهاته... البته دندونت نه دندونات اخه عزیزم 4 تا دندونات با هم سر زدن که من دو تایی که از پایین سر زدن رو دیدم و دو تایه دیگه رو وقتی بردمت دکتر واسه تب و سرماخوردگیت دکتر دید که از نیش بالات هستن... پسر گلم درست در 10 ماهگیت که مصادف با 22 فروردین و روز مادر من متوجه دندونات شدم فکر کنم می خواستی به مامان کادو بدی گلم خیلی نازه ...
25 فروردين 1394

ملیکا و اریان در نوروز94

اریان و باباحاجی ملیکا با لی اریان پشت رول خخخخخخخخخخخخ اریان با لباس عید اینم سفره عید 94 سفره عید خونه مامان جون رو ملیکا چید(شب عید همگی خونه مامان جون بودیم و شب همون جا خوابیدیم) ...
24 فروردين 1394

اریان 9ماهه و دخترک 3 سال و 11 ماهه

سلام به دختره نازم و پسره قند عسلم ببخشید که اینقدر دیر به دیر میام خیلی سرم شلوغه وقته سر خاروندن ندارم هم باید به اقا اریان برسم و هم به دستورات ملیکا خانم عمل کنم خیلی خسته ام ولی از این خستگیم ناراضی نیستم و لذت می برم که مامان دو تا وروجک هستم وقتی بهشون نگاه می کنم قند تو دلم اب می شه احساس می کنم که دارم بهترین لحظات زندگیم رو سپری می کنم و دلم می خواد زمان بیاسته تا من از ته دل ذوق کنم این روزها رو مثل یه چشم بهم زدن داره میگذره و ملیکا و اریان روز به روز بزرگ تر میشن کاش میشد از این روزها نهایت لذت رو ببرم میدونم یه روز خیلییییییی دلم برای الان تنگ میشه! کارها و حرف هایی که این ماه اریان یاد گرفتی تعقیب و گریز رو...
19 فروردين 1394

دلخوشی هایه من با بچه هام

کنار هم که دراز می کشیم و از پشت بغلش که می کنم خودش را می چسباند به صورتم...لُپ نرمش را می چسباند به لُپ هایم و محکم ومحکم تر فشارش می دهم ...انقدر که صدایه اخ ش در می اید...دو تایی می خندیم ..می گوید "مامان بیا کشتی بگیریم:"و شروع می کنیم به بغل کردن هم و تو هی می گویی "برنده شدم برنده شدم فکر کردی زورت زیاده"و من هم الکی می بازم تا دخترکم از خوشحالی برنده شدنش بیشتر شاد شود دو باره می گوید:مامانی می خواهی از اون بوس خوبا بکنم خوشت بیاد؟"لب هایش رو محکم می گذارد روی گونه ام و خیلی محکم می بوسدم ...من هم غش می کنم ضعف می روم و ولو می شوم بین زمین و هوا ...دستان کوچولوش رو دور گردنم هست و هی فشار می دهد و صدای خ ...
27 اسفند 1393

پسر 8 ماه و دختر 3 سال 10 ماهه

اي واي يعني يك ماهه من وب پسر گلمو آپ نكردم. چقدر روزها زود ميگذره آخه درگير خونه تکونی هستم اونم با دو تا وروجک که خدایش کاره خیلی سختیه  به همين خاطر فقط به وب ها سر مي زدم و فرصت آپ كردن رو نداشتم. روزاي خوبي رو توي اين مدت گذرونديم همه اش الحمدا... شادي بود و بس غير از کارهایه خونه که رو سرم تلمبار شده ) . آریان گلي ما الان  هشت ماه شده . اون الان روي شكم ميره همون چار دست و پا خیلی تند تند حرکت می کنه که از 7 ماهگی یاد گرفته و حسابی تو خونه گشت و گذار می کنه همش باید حواسم بهش باشه که جای خطرناک نره و با رورووكش تا دلتون بخواد جولان ميده و از اين اتاق به اون اتاق و پذيرايي و ... فقط آشپزخونه چون پله داره نمي...
22 اسفند 1393

توانایی هایه اریان 7 ماهه

پسرک من شیکمو و خوش غذاست و از نشستن پای سفره لذت می بره چون می دونه ، حتما" یه چیزی نصیبش می شه . تو رورئک میزارمش و میارمش کنار سفره دائم خودشو تکون میده و البته داد می زنه که یعنی : به منم بدیددددددددد ، امان از آب و چای خواستن هاش . وای که عاشق سیبِ آریان من با خوردن و پس نزدن غذایی که من با عشق براش پختم ، بهم انرژی می ده و من از بودن لحظه به لحظه باهاش لذت می برم . از دندوناش هنوز هم خبری نیست ، حسابی یاد گرفته چار دست و پا بره و عقب و جلو می کنه دائما داره تو خونه می چرخه و به هر جایی سرک می کشه و عاشقه اینه که یه پارچه یا رو فرشی ی چیزیی پیدا کنه و بپیچه دوره خودش و هی دست و پا بزنه از سیم شارژر هم خوشش میاد از صدایه جارو ...
27 بهمن 1393