ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

داریم میریم مسافرت

دوستان گلم.. من دارم میرم مسافرت فک کنم حدودا یک دو هفته ای نیستم حلالم کنین عزیزان! جاتون خالی داریم میرم کرج و شمـــــــــــــــال! دلم برا همتون تنگ میشه.. وقتی از مسافرت اومدم نظرات قشنگتون رو می خونم و میام پیشتون حتما منتظر نظراتتون هستم منو تنها نزارینا . التماس دعا یاعلی...   ...
26 شهريور 1392

عکس هایه ملیکا در روز دختر

سلام دوستایه گلم دیروز برنامه جشنمون کلا عوض شد. خاله سمانه اومد دنبالم و رفتیم با ملیکا کیک رو گرفتیم و بعدش همگی رفتیم خونه مامان جون و باباجواد و دایی مرتضی هم اومدن و حسابی بهمون خوش گذشت اینم چند تا عکس از دخترکم   ...
17 شهريور 1392

دخترم روزت مبارک

  از بین همه فرشته های پاک ومعصومش خداوند ملیکا را به ما بخشید   نعمتی که شکرش را نتوان برزبان جاری ساخت .... واینک دخترم تو همان نور گم گشته زندگی من هستی نوری که بر زوایای تاریک و زنگار گرفته  قلبم   درخشیدوجلا بخش روح وجانم گشت . دخترم ان هنگام که دستان کوچکت را در میان دستانم میگیرم .. ان هنگام که پوست لطیف تو را لمس میکنم... ان هنگام که تپش قلبت راحس میکنم... دلم میخواهد با تمام وجود فریاد برآرم خداوندا شکرت چراکه من خوشبخت ترین بنده تو رو ی زمینم................. دخترم دوستت داریم با تمامی احساسی که از عمق جانمان ریشه میگیرد      &nb...
16 شهريور 1392

دختر نفس باباست

  دختر که باشی   نفس بابایی   لوس ِ بابایی   عزیز دردونه بابایی   حتی اگر بهت نگه .   دستت رو میذاره روی چشماشو میگه :  این تویی که به چشمای من سوی دیدن میدی    خلاصه دختر    یک کلام ....     نـــفــــس بـــابــــاســــت ...    ...
14 شهريور 1392

عکس هایه ملیکا تا دو سال و 3 ماه و 12 روز

اسلام دوستان گلم اینم چند تا عکس از ملیکایی شب سالگرد ازدواج من و بابایی(چهارمین سالگرد) این عکس مال دیروز 6 شهریور هست که بابایی واسه ملیکا قطار و خونه سازی خریده که البته من و بابایی بیشتر باهاشون بازی می کنیم اینم عکس دیشب خونه خاله سمانه که نمی زاشتی ازت عکس بگیرم ...
7 شهريور 1392

ما چقدر خوشبختیم که تو پیشمون هستی

ما چقدر خوشبختیم که تو پیشمون هستی ولی حیف که قدرتو رو نمیدونیم من خیلی شرمنده دل کوچیک و مهربونت هستم مامانی به قدری غرق بازی های روزگارم که از تو و لذتی که بودن در کنار تو داره غافلم لحظات باهم بودن دارن به سرعت برق از کنارمون رد میشن و ما ذره ای ازشون بهره نمیبریم و این خیلی بده خیلی بدتر از اونی که حالا حالاها بفهمی تا وقتی که خودت هم یه مادر باشی و عاشق بند دلت وقتی دستاتو دور گردنم حلقه میکنی و پشت سر هم بوسه بارانم میکنی و برق چشمانت معنای تمام عشق را نشانم میدهد دلم برای همان لحظه ای که گذشت تنگ میشود کاش میشد لحظات رو در همان حال نگه داشت دلم این روزا خیلی تنگه خیلی غصه داره نمیدونم شایدم من خیلی حسا...
7 شهريور 1392

دخترم دوستت دارم

چقدر زود بزرگ میشوی؟برای چه این همه شتاب داری؟برای من هیچ لذتی بالاتر از تماشای بالیدنت نیست.اما اینگونه که تو می روی میترسم به گرد پایت هم نرسم. میترسم از تو جا بمانم. ملیکای زیبای من! خورشیدکم! انگار همین دیروز بود که من صدف تو بودم و تو مروارید من! انگار همین دیروز بود که مرواریدم را به دریای پرتلاطم این دنیا سپردم تا جایی بیرون از من زندگی کند. بیرون از من نفس بکشد و بیرون از من ببلالد.تو آنقدر کوچک بودی که حتی توان شیر خوردن هم نداشتی.فقط خدا میداند که من چقدر سخت و چقدر شیرین آن روزها را گذراندم. میوه دلم! روزهایی که میگذرند هرگز باز نمیگردند و روزهایی می آیند که من امروز برای آمدنشان لحظه شماری میکنم و فردا برای رفتنشان بی ...
2 شهريور 1392
1