ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

قاب عکس ملیکا

سلام عروسک مامان چند روز پیش یه عروسی دعوت بودیم واسه همین من ملیسا رو اماده کردم و دادم دست بابایی تا خودم حاضر و اماده بشم و بابایی ملیسا رو برد بیرون و اصلا نگفت کجا می برتت تا اینکه بعد از چند روز با یک قاب عکس از دختر نازم من و غافلگیر کرد اره اون شب بابایی تو رو برده بود عکاسی و یه عکس ازت گرفته بود تو عکس خیلی ناز و ملوس شدی این عکس مال 20 مهر هست زمانی که ملیکایی 1 سال 4 ماه و 22 روزش هست اینم عکسش البته چون از روی قاب عکس گرفتم کیفیتش خوب نشده که به بزرگی خودتون ببخشید ...
30 مهر 1391

17 ماهگیت مبارک

سلام به همه عزيزاني كه هميشه همراه ما هستند و با پيغام هاشون ما رو خوشحال مي كنند سلام دختر نازم   ۱۷ ماهگيت مبارك باشه نفسم اميدوارم هميشه سالم و سرحال شاد باشي و ۱۷ سالگي و ۱۷۰ سالگيت رو هم به سلامتي ببيني امروز دختر نازم 17 ماهش تموم شد. ماشاالله دیگه برای خودش خانومی شده و هر روز شیرین تر از قبل.... و صدالبته شیطون تر 17 ماهگیت مبارک عزیز دل مادر       ملیکای خوشگل ما 8 دندون داره 4تا بالا و ۴ تا پايين البته 2 تا دیگه هم به تقارن تازگي سرك كشيده    خانم طلاي ما ديگه كاملا بدو بدو مي كنه و مثل مرغابي هر جا من مي رم دنبالمه (ماشالله يادتون نره)  و کلی با...
28 مهر 1391

از زاویه ای دیگر

سلام شیطون بلای مامان امروز اومدم از یه زاویه دیگه بنویسم امروز اومدم از اذیتها ازاعصاب خوردیهات بنویسم امروز اومدم بگم خیلی خسته شدم خیلی داغونم دیگه جلو اذیتهایه ملیکا کم اوردم راستش رو بخواهید من ادمی هستم که با همه چی کنار میام و همیشه قسمت پر لیوان رو می بینم و به زندگی و بچه و بچه داری  و .. خوش بین هستم اصلا چجور بگم یه ادم خوشحالی هستم و کمتر ناراحت و افسرده می شم و کسایی که من و می شناسن همیشه منو مثال میزنن واسه یه مادر پر انرژی . راستش رو بخواهید هر کی جایه من بود تا حالا افسرده ی افسرده شده بود . دوستان من نمی خوام نگرانتون کنم من حالم خوبه ولی یه کم خسته شدم احساس می کنم دیگه انرژی قبل رو ندارم و از کارها...
27 مهر 1391

چه زود می گذرد....

وقتی مادر میشی از همون روزهای اول بزرگ شدن بچه ات رو ثانیه به ثانیه جلو چشمات می بینی و اون ته ته های دلت دوست داری بزرگ بشه. بزرگ و موفق. وقتی هفته اول تو مطب دکتر(مرکز بهداشت) برای چکاپ های روتین نوزادت رو تو بغل گرفتی و مادر کنار دستیت ازت می پرسه کوچولوتون چند وقتشه؟ فوری جواب میدی ۳ روزشه  (درحالیکه جای بخیه هات هنوز دارن ذوق ذوق می کنن ولی تو دلت داره قند آب میشه از اینکه بالاخره بعد ۹ ماه بچه ات رو به آغوش کشیدی) وقتی چند وقت بعد تو همون مطب یه مادر دیگه ازت می پرسه کوچولوتون چند وقتشه؟ میگی مثلا ۴۵ روز (در حالیکه چشمات از بی خوابیهای  مکرر شبانه که قبلا هییییچ تصوری ازشون نداشتی دارن پیلی پی...
26 مهر 1391

ملیکایی سرما خورده

دیروز ظهر مامان جون و باباجون اومدن تو رو بردن خونه شون و من موندم تا کارام رو بکنم و تو حسابی شیطونی کردی و اب بازی کردی وقتی اومدم اونجا حالت خوب بود و خسته بودی من فکر کردم بخاطر بازیگوشی خسته شدی واسه همین شیرت دادم و زود خواب رفتی ٩ شب بیدار شدی ولی اصلا خوش اخلاق نبودی شب اونجا موندیم و بعد برگشتیم خونه تو راه برگشت  یهو دیدم مماخ دختر خوشگلم گرفته و نمی تونه شیر بخوره ، تموم راه رو تو خوشحال بودی که اومدی ددر و من و بابایی ناراحت که این ویروس نامرد تو مماخ دختر ما چی کار می کنه؟؟!!!!!! اصلا از کجا رفته اون تو؟؟؟؟!!!! کی رفته؟؟؟!!! با اجازه کی رفته؟؟؟!!!...... خلاصه که اگه دستمون بهش می رسید تیکه تیکه اش می کردیم ... ...
23 مهر 1391

خدایا شکرت

سلام دخترم عروسکم , فرشته کوچولوم , عمرم ,دنیام ,زندگیم, نفسم , وای که انگار همین دیروز بود اومدی پیشمون باورم نمیشه اینقدر بزرگ شدی تو این مدت خدای خوبم را با تمام وجود با تو لمس کردم و دخترم و قدرتشو با تمام وجود فهمیدم به خاطر تمامه این لحظه های قشنگ از کسی که شمارو بهم هدیه داده ممنونم نه تنها شمارو بلکه بابت همسر خوب و مهربونم و خانواده خوب و گرمم هم سپازگذارم و کاری نمیتونم بکنم و چیزی نمیتون بگم جز شکر کردن خدای خوبببببببببببببببببببببم  "خدایا شکرت" ملیسای مادر حسابیییییییییییی شیطون شدی و لجباز مثل همیشه از خدای خوبم میخوام کمکم کنه تا درست تربیتت کنم
22 مهر 1391

اینم عکسایی که قولش رو داده بودم

اینم ملیکایی شب عروسی خاله الهام . عکس زیاد نتونستم ازت بگیرم اخه شانس اونشب بیشتر خواب بودی ملیکایی وقتی میامدیم از مسافرت ملیکایی شمال ملیکایی بعد از حمام کنار عروسکهاش خوابیده و به من شیر تعارف می کنه اینم پاهایه ملیکا وقتی واسه اولین بار لاک بهش زدم(1 سال و 4 ماه و 15 روزگی) ...
20 مهر 1391

ملیکای من

سلام سلام به دختر ناز و شیطونم که اصلا بهم اجازه نمیده پشت لب تاب بشینم سلام به دختر بازیگوشم که از بس مامانی رو اذیت می کنه مامانی مثل قبل جون نداره شب ها موقع خواب ملیکایی وبلاگش رو بروز کنه سلام به تمام دوستان راستی ملیکایی نهمین و دهمین دندونش هم سر زده و جالبیش به اینه که تا حال هر بار که دندون در اورده من متوجه نشدم و دوتا دوتا دندون در اورده بابایه ملیکا به مناسبت روز کودک واسش یه ماشین خریده که ملیکا خیلی دوسش داره و باهاش بازی می کنه البته الان نمی تونه خودش به تنهایی رانندگی کنه ولی می تونه صدایه بوق و اهنگش رو در بیاره و گوش ما رو کر کنه و هی دنده اش رو بزنه و ماشین حرکت کنه و خودش یه هو بترسه و فرار کنه و.... شبها موق...
20 مهر 1391

ملیکا و کاراش

سلام گلم اینروزا خیلی شیطون شدی و دائم داری خرابکاری می کنی از ریختن برنج از کیسه برنج گرفته تا پاره کردن پول و کاغذ و ... هنوز هم بد غذا هستی و بزور باید غذا دهنت کنم و هیشه حسرت می خورم که چرا تو مثل نی نی هایه فامیل خوب غذا نمی خوری . یه عالمه مامان جون واست عروسک خریده تو سیسمونیت ولی تو عاشق یه عروسک کچل هستی که اسمش رو نخودی گذاشتیم و دائم بغلت هست و تو نازش می کنی بغلش می کنی بزور غذا یا هر چی که می خوری دهنش می کنی و یه وقتایی هم شیرش می دی و یا به قول خودت دو دو دو بهش میدی و تا میگم پاشو نخودیت رو بیار از بین عروسکها میاریش این نشون میده تو تشخیص میدی نخودی کدومه که واقعا واسم جایه تعجبه جدیدا یاد گرفته دمپایی هایه من رو پاش ...
13 مهر 1391