ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

بدون عنوان

سلام به تمام دوستایه گلم که در نبود من به وبلاگ من و دختری سر می زدن و جویایه حال من و ملیکا بودن خیلی خوشحال شدم وقتی پیام هایه شما رو دیدم امروز از مسافرت برگشتیم خیلی خوش گذشت ملیکایی هم دختر خیلی خوبی بود ولی الان یه عالمه کار دارم باید تمام لباسها رو بشورم و جمع کنم و لباسهایه ملیکایی رو مرتب کنم و وسایلی رو که برداشتم دوباره سر جاش بزارم و یه غذایی درست کنم واسه همین فردا میام و تمام خاطرات مسافرت رو با عکساش میزارم
31 شهريور 1391

داریم میریم مسافرت

سلام دوستایه گلم ببخشید که چند روزه که نیومدم وبلاگ دخترم رو بروز کنم اخه قراره بریم مسافرت و من در حال جمع و جور کردن وسایل هستم قرار ه بریم کرج واسه عروسی خاله الهام  این دومین باری هست که ملیکا داره میره کرج البته بعدش میریم شمال .امروز عصر راه میافتیم البته دایی مرتضی و خاله سمانه دیروز راه افتادن ولی ما بخاطر کارهایه بابا جواد امروز راه میافتیم فکر نکنم بتونم بیام که وبلاگم رو اپ کنم ولی سعی خودم رو می کنم منتظرم باشید با یه عالمه عکس و خبرهایه مسافرت ایشالله ملیکا تو ماشین گریه نکنه و کمتر اذیت کنه خدایا مواظب خانواده ام باش خدایا ازت می خوام سهی و سلامت بریم و برگردیم خدایه مهربون مواظبمون باش مواظب هممون باش دوستت دا...
16 شهريور 1391

ملیکا دختر شیطون مامان

اینم ملیکا که مثلا چادر سر کرده و کفشاشو دستش گرفته که بره ددَ این عکس مال دیروز ملیکاست یعنی در 1 سال و 3 ماه و 1٥ روزگی ملیکاست جدیدا یاد گرفته دوره خودش بچرخه و هی بچرخه تا سرش گیج بره و تلپی بیافته رو زمین و شرو کنه به خندیدن   همش در حال جابجا کردن متکاش و تشک و پتوش هست و همه جایه خونه میزاره و سرش رو میزاره روش و  مثلا می خوابه و خوابیدن رو همه جایه خونه امتحان می کنه اینقدر این کار رو می کنه که خسته می شه ...
12 شهريور 1391

ملیکایه شیطون

سلام شیطون مامان این روزها خیلی شیطون شدی و خیلی اتیش می سوزونی همش در حال راه رفتن و خرابکاری کردن هستی خیلی هم جیغ می کشی صبح تا شب حواسم به توه و خرابکاریات رو جمع و جور می کنم  هنوز هم مثل قبل تو غذا خوردن اذیتم می کنی و دلت می خواد به تنهایی غذا بخوری واسه همین خیلی ریخت و پاش می کنی هنوز هم شبا دیر می خوابی و روزا هم دیر بیدار می شی از حموم کردن و اب بازی حسابی لذت می بری و گاهی بیشتر از یک ساعت تو حموم می مونم تا جناب عالی بازی کنید شبا با هم قدم میزنیم و اصلا اذیت نمی کنی که بغل بشی و تند تند راه میری هرچند عبور هر رهگذر حسابی حواست رو بهم میریزه و میاستی و بهش زل میزنی تا طرف از رو بره و وقتی از دید چشمات دو...
11 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام شیطون مامان دیشب یه عروسی دعوت بودیم یکی از دوستایه بابایی که خونه شون این جا نبود و می بایستی یک ساعتی تو ماشین باشی تا برسیم اخه 100 کیلومتری اینجا هستن و ماهم به همراه یکی از دوستامون راهی شدیم طبق معمول همینکه سوار ماشین شدیم شما گریه کردین و حسابی اذیت کردی اینقدر گریه کردی که نی نی دوست بابایی هم شروع کرد به گریه کردن به هر مصیبتی بود رسیدیم اونجا هم دختر خوبی نبودی و بیشتر پیش بابایی بودی بعد عروسی رفتیم خونه یکی دیگه از دوستامون تا من بتونم شما رو خواب کنم تا تو ماشین اذیت نکنی ولی هر کاری کردم نخوابیدی و ما راه افتادیم و تو دوباره شروع کردی اینقدر گریه کردی که خسته شدی و رو شونه هایه من خواب رفتی. الان رسیدیم و تو بابایی خواب...
3 شهريور 1391

ملیکا در 1 سال 3 ماه 4 روزگی

ملیکای مامان سلام این روزها خیلی شیطون شدی و خیلی مامانی رو خسته می کنی ولی اشکال نداره وظیفه ی من هست که مواظبت باشم درکت خیلی بالا رفته و تقریبا بیشتر حرفایه من رو درک می کنی و وقتی ازت می خوام چیزی رو بهم بدی متوجه می شی ولی مثل قبل زیاد حرف گوش کن نیستی و وقتی دستت به گوشی یا کنترل برسه دیگه گرفتنش کار سختی هست خوابت مثل قبل هست شب بیداری و صبحها خواب یعنی مثل قبل دیر می خوابی دیر بلند می شی دیگه تو راه رفتن حرفه ای شدی و می تونی تند تند راه بری و مثل اینکه می دویی راه بری و بعضی شبها با هم میریم قدم می زنیم و تو اصلا اذیت نمی کنی و اصلا هم نمی خوای بغل بشی و دوست داری راه بری ولی خدا نکنه به مغازه بابایی برسیم دیگه دلت نمی خواد ...
2 شهريور 1391