ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

و اما یک سالی که گذشت یاد گرفتی ....

عزیز دلم ، ملیکای قشنگم تو این یه سال خیلی چیزها یاد گرفتی:     چیزی که برام خیلی جالبه اینه که حرفهامون و حسابی متوجه می شی و هر چی بهت می گم انجام می دی. دست دسی و بای بای کردنت که خیلی عالیه . دست دسی از اولین کارهایی بود که یاد گرفتی.سرسری و هم که فقط وقتی پشت فرمونی انجام می دی . وقتی تو ماشینی عاشق اینی که بیای تو بغل راننده و پاتو فرو کنی تو یکی از سوراخ های فرمون.( عجب علاقه خطرناکی داری مامان)  رقصیدنت هم از پا کوبیدن و دست زدن و به  سرپا وایسادن و تکون دادن  دستات پیشرفت کرده. قربون اون دستای خوشگلت بشم. حرف زدنت هم که خوب پیشرفت کرده ماما، بابا،آب، تا( تاتی)، پوپ به به دَد...
22 خرداد 1391

این روزهایه ملیسا خانم)ملیکا خانم

کوچولوی من، ملوسک من  سلام . فرشته کوچولوی من خیلی دوست دارم عزیزم عاشقتم .  خوشگلم مامانی و ببخش، این چند وقته مامانی خیلی خسته است خیلی بی حوصله است . کار زیاد کم خوابی همه و همه جمع شده تا من یه مامان بد اخلاق بشم که ناز دختر ملوسش و کم می کشه، با عروسکش کمتر بازی می کنه، کمتر بیرون می برتش . عزیزم تو بهترین هدیه آسمونی هستی ولی من لیاقت داشتنت و ندارم . الان که یاد دیروز می افتم که کلی گریه کردی تا کاسه ابگوشت بابایی رو بریزی و من نزاشتم و اروم زدم پشت دستت از دست خودم عصبانیم مامانی منو ببخش ولی اینروزا خیلی شیطون شدی و از وقتی که گذاشتم خودت غذا بخوری خیلی مامان رو اذیت می کنی و حسابی کثیف کاری می کنی و همیشه به ظرف خ...
22 خرداد 1391

دخترم خودش غذا می خوره

سلام به دختره مستقل خودم میدونی چرا گفتم مستقل؟چون تازه فهمیدم کم اشتهایی ات به غذا بخاطر این بوده که نمی خواستی من دهنت کنم و خودت می خواستی بخوری چند وقت بود که تو خیلی بد غذا بودی و من خیلی نگران هر کار می کردم تو لب به غذا نمی زدی و دائم می بایستی شیرت بدم شربت اشتها هم بهت می دادم البته با زور چون شما لباتون رو قفل می کردین که مبادا یه قطره تو دهنتون بره حسابی از دستت ناراحت بودم تا اینکه دیشب خونه مامان جون اینا بودیم و طبق معمول شما اصلا از دست من غذا نخوردی و من هم بی خیالت شدم و ظرف غذا رو گذاشتم جلوت و تو با زورگویی قاشق رو ازم گرفتی و من هم مقاومت نکردم پیش خودم گفتم بهتر از اینکه سر غذا صدات در بیاد و گریه کنی ...هر بار که ما قاش...
20 خرداد 1391

کارهایه ملیکا در 1 سال و 17 روزگی

سلام عروسک مامان امروز می خوام از کارهایی که تاز یاد گرفتی بنویسم: تازگی ها تا بهت می گم الله اکبر کن یا نماز بخون می خوابی رو شکم و پیشونیت رو به زمین میزنی یعنی داری سجده می کنی تا بهت می گم بای بای کن دستت رو تکون می دی البته این کارو یک ماه هست که انجام می دی تا بهت می گم موش شو خودتو ناز می کنی و شیرین می خندی و دندونایه قشنگ رو نشون می دی وقتی تلویزیون داره اهنگ میزاره خودت رو به سرعت بهش می رسونی و بلند می شی و یک دستت رو به میز میگری و شروع می کنی به رقصیدن و حسابی خودت رو تکون میدی البته یک دستت رو به میز می گیری و فقط با یک دستت دیگرت می رقصی وقتی چیزی بخوای و بهت ندم خودتو لوس می کنی و لباتو جمع می کنی و جوری لوس می کن...
15 خرداد 1391

مرد من روزت مبارک

جواد جان  یک ساله بابا شدی گلم روزت مبارک بابا کوچولو روزت مبارک مرد من روزت مبارک هزار هزار بار ممنونم بابت همه خوبیات بابت بابا بودنت  بابت همه چیز.......نمیدونم چیزی تو دنیا میتونم پیدا کنم که   جبران همه این خوبیا باشه دوستت دارم و بهت افتخار میکنم مرد من بی پرده بگم :مرد من روزت مبارک هی نوشتم ،هی پاک کردم ....  نوشتم : خیلی مهربونه ، خیلی هوامو داره ، خیلی عاشقشم .... پاک کردم نوشتم :آقامون روزت مبارک دوستت دارم ....پاک کردم نوشتم :وقتی بغلم میکنی ،محکم ، گرم و آروم ....پاک  کردم نوشتم :چقدر خوبه که تو هستی ، تا بگم منم مردی دارم که به...
15 خرداد 1391

پدرم روزت مبارک

 بابای خودم روزت مبارک ایشالا سایه ات حالا حالا ها بالای سرمون باشه برات ارزوی سلامتی میکنم  پدر جان ،باش و با بودنت باعث بودن ما باش. روزت مبارک.   از صمیم قلب دوستت داریم     این روز عزیز رو به بابای خودم  تبریک می گم چرا که تمام لحظات زیبای زندگی ام رو مدیون زحمات و تلاش های شبانه روزی او هستم... ازش ممنونم.       ...
15 خرداد 1391

دخترم دوستت دارم

عشق زندگی من سلام...................... دخترم سال پیش درست نزدیکایه تولدت خیلی بد خواب شده بودم مخصوصا شب 27 اوردیبهشت اخه فرداش قرار بود یه فرشته آسمونی بیاد رو زمینو بشه دختر من ...من می خواستم مامان بشم ...دیگه انتظارم داشت به سر می رسید ...انتظاری که فقط خدا می دونه هر لحظه اش به من چی گذشت .....انتظاری که از من مادر ساخت .....انتظاری که به من فهموند و باعث شد با تمام وجود حس کنم تا خدا نخواد یه برگ به زمین نمیفته......خدایا شکرت ..شکرت که ملیکا رو به من دادی...... دختر قشنگم توی این یه سالی که پیشم بودی قسم می خورم بهترین روزای عمرمو گذروندم ...روزایی که همش پر از عشق بود......روزایی که اولین ها رو با تو تجربه کردم .............
13 خرداد 1391

توانایی ها علاقه مندی ها تا یک سال 15 روز

سلام عشق مامان این روزا خیلی شیطون شدی و من از صبح تا شب باید حواسم بهت باشه دیروز مامان جون اینا رفتن کرج واسه همین خیلی دلم گرفته بود از طرفی تو هم ناارومی می کردی واسه همین تو رو گذاشتم تو کالسکه ات و رفتیم خونه ی خاله سمانه و بعد از اونجا با هم رفتیم خونه عمه عذری و بعد بابایی هم اومد و شام اونجا بودیم علاقه مندی جدید تو اینه که بری جلوی تلویزیون و به دکمه هایه پایینش دست بزنی و هی تلویزیون رو به حالت برفک ببری و با انگشت هایه کوچولوت به صفحه اش دست بزنی تا دونه هایه برفک رو بگیری و هر بار که من درستش می کنم تو دوباره خرابش می کنی واسه همین رو درش رو با نوار چسب چسبوندم یکی دیگر از علاقه مندی های ملیکا در 1سال و 15 روزگی این...
13 خرداد 1391