ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

خاطرات 7 ماه و 4 روزگی

سلام نفس مامان هفت ماهگي ملیکا  عسلي هم تموم شد . روزي كه دنيا آمد همش به اين فكر ميكردم چقدر بايد صبر كنم تا خنديدنش را ببينم بعد غلت زدن، خزيدنش ، چهار دست وپايي رفتنش ، نشستنش و... و حالا كه به آن روز فكر ميكنم ميبينم كه خيلي زود گذشت خيلي . شايد اين شيريني حضور اوست كه روزها سريع ميگذرند . امروز كه اين خاطرات را مينويسم دخترم 7 ماه و 4 روزه است و من كمتر فرصت ميكنم تك تك روزهاي دل انگيز با او بودن را ثبت كنم . رويش و رشد كردن ملیکا هم مثل هر كودك ديگريست اما به چشم من اين نو به نو شدن و تحولش يكتا و شايد بي همتاست . قند عسلم اينقدر كارهاي تازه ميكند كه نميدانم از كدام بنويسم . اول اينكه  مينشيند . تمام خانه را با غلت ...
30 آذر 1390

لذتی برتر از این نیست .....

لذتی برتر از این نيست كه جوانه ای در درونت بپرورانی و از آنگاه که قدمهای لرزانش را به این دنیا می گذراد فرشته نجاتش شوی و نیازهای کودکانه اش را با دل و جان برآوری و روزی نه چندان دور از آن زمان که شیره جانت را شبانه خسته و ناتوان در دهانش می نهی یا دست و پاهای ظریف و ناتوانش را نوازش می کنی روی دو پاهای کوچکش بایستد و چند قدم تا آغوشت را، با خنده و هیجان گام بردارد و خودش را روی سینه ات رها کند؟ گرمای تنش را حس می کنی و تو هم در شادی این گام بزرگش به سوی آینده شریک می شوی... وصف ناپذیر است که زماني كه توی چشمهایم نگاه می کني و با نگاه و لبخندت همراهی مرا می طلبي! یا وقتی مشغول کارهای روزانه در آغوشت گرفته ام و با تکه ای نان سرگرمت کرده ا...
30 آذر 1390

عکس هایه 7 ماهگی ملیکا

سلام عسلم ملیکا قبل از رفتن به حموم فدات بشم من دوستت دارم جانه دلم چه دستی می خوره دختره من بوووووووووووووووس فدای تو قربونه چشات برم من جوووووووووووووووون ملیکا اوردکش رو خیلی دوست داره و بیشتر با این بازی می کنه البته بعد از کنترل تلویزیون اینم ملیکا در حا بازی با کنترل ملیکا می تونه سوار روروک بشه و حسابی بازی کنه (بسکه صدایه اهنگش رو در می اورده دیگه باتریش ضعیف شده و سر من و باباییش هم حسابی درد می گیره) اینم ملیکایه مامان وقتی تازه از خواب پا شده " سلام صبحت بخیر عسلم" ملیکا در حال غل خوردن ملیکا در حا بازی با عروسکهایه بالایه تختش ملیکا در حال بوو...........
30 آذر 1390

اولین ها

  تمام شب را خوابیدم      ؟؟؟؟؟ اولین باری که پیش پزشک اطفال رفتم         دو روزگی (واسه زردی)   نافم افتاد                            6 روزگی اولین لبخند من     قبل از چهل روزگی کلمه ی اقو گفتم           52 روزگی با صدای بلند خندیدم    سه ماهگی اولین مو گرفتن           3 ماهگی ا...
28 آذر 1390

کارهایی که ملیکا جدیدا می کنه

 عسل مامان سلام  تو بزرگ می شی و هر روز شیرینتر از روز قبل یه کار قشنگی که جدیدن انجام میدی اینه که اواز می خونی و وقتی باهات حرف میزنم تو با اون صدایه نازت جواب منو میدی منم ترجمه اش می کنم هههههههههههه هر روز تو کارایه جدیدتری یاد می گیری و با مزه تر می شی وقتی باهات بازی می کنم نگام می کنی بهم می خندی که همین لبخندت تمام خستگیم رو از وجودم بیرون می کنه.وقتی با هات بازی می کنم موهامو می گیری و می خوای بهت نزدیک تر بشم به صداها بیشتر عکس العمل نشون میدی خیلی هم تلویزیون نگاه می کنی . الان خوابی خیلی ناز خوابیدی شبا سر جات خوابت می کنم ولی صبح میبینم حسابی چرخیدی گلم اصلا پتو رو خودت نگه نمی داری تا صبح بار...
28 آذر 1390

7 ماهگیت مبارک

       ماهگیت مبارک فندقم چقدر زود میگذره !!!!! تند تند تند تند... انگار همین دیروز بود توی بیمارستان تو رو بغل کردم ! باورم نمیشه الان اینقدر بزرگ شدی...! هر روز شیرین تر از روز قبلی   بزرگ شدنتو دوست دارم فندقم...    ...
28 آذر 1390

ملیکا

سلام قشنگ مامان الان دو سه روزه که با دهنت صداهایه جدیدی در میاری با اب دهنت بازی می کنی و حسابی تف بازی می کنی و می گی بو.....واو.....بوو......واو  (انگاری صدای ماشین ) اینقدر این صدا رو در می اری و می خندی که منم همراه تو صدا در می ارم و تو حسابی ذوق می کنی . ...
26 آذر 1390

نشستن ملیکا و سرگرمی من

سلام عسلم حالا که اینقدر بزرگ شدی که می تونی بشینی،  یکی از سرگرمیهای من اینه که سرم رو روی پاهای کوچیکت بذارم که حتی جای نصف کله ام هم نمی شه!!! این بازی بیشتر از اون که برای من شادی آور باشه برای توست که با خیال راحت به دسته های مو دسترسی داری خیلی راحت می تونی تار تارشون رو بکشی و از من جز جیغی و از تو جز قهقه ای به گوش نمی رسه .  اون موقع...دوست دارم بازی گوشیهات رو...شیفته نگاه های شیطنت آمیز که نه اما اون نگاهی که معلومه پشتش یه دنیا سوال و شیطنت ه ...
24 آذر 1390

ملیکای شیطون

ملیکا خانم عاشق کنترل تلویزیون ، گوشی موبایل ، سیم و شارژر ، زیر صندلی و این جور چیزاست...چند روز پیش که بنده غافل شدم اومدم دیدم موبایلم تو دهنه ایشونه و پر از آب شده ، حالا هم صداش درنمیاد و اصلا شارژ نمی شه هههههههههههههههه...  هنوزهم عشق کتاب و روزنامه داری من باید یواشکی درس بخونم چون اگه تو ببینی زودی غل غل می خوری و میایی سمتم و نمی زاری درس بخونم و شروع می کنی به گریه چند شب پیش بهت کتاب رو ندادم و تو شروع کردی به گریه ولی بابایی دلش سوخت و یه مجله اورد و داد دستت تو یه دفعه گریه ات بند اومد و شروع کردی به خندیدن خیلی بامزه شده بودی اخه هنوز چشمای قشنگت خیس اشک بود که با دیدن مجله حسابی ذوق کرده بودی و سر چند دقیقه ت...
24 آذر 1390

دعایت می کنم دخترم

سلام عسل مامانی خداوندا گل زیبایم را به دستان پر مهر تو میسپارم تا بهتر از من آنگونه که شایسته وجود شکننده اش است از او نگهداری کنی... و من را وسیله ای قرار دهی تا بتوانم دخترکم را از گزند بلاهای کوچک و بزرگی که در انتظارش هست در امان دارم... گاهی چنان خطرهای بزرگی از پیش چشمان غافلم عبور میکند و  از کنار گوش دخترکم می گذرد که مرا بار دیگر به یاد بزرگی خدایم می اندازد که چگونه فرزندم را از چنین بلایی در امان داشت...  و  فکر  آن "اگر چنان میشد" ساعت ها و روزها آسایش ام را از من میگیرد. آوای خوش بهار زندگی ام: دعایت میکنم خوشبخت باشی...  ...
22 آذر 1390