خاطرات 7 ماه و 4 روزگی
سلام نفس مامان هفت ماهگي ملیکا عسلي هم تموم شد . روزي كه دنيا آمد همش به اين فكر ميكردم چقدر بايد صبر كنم تا خنديدنش را ببينم بعد غلت زدن، خزيدنش ، چهار دست وپايي رفتنش ، نشستنش و... و حالا كه به آن روز فكر ميكنم ميبينم كه خيلي زود گذشت خيلي . شايد اين شيريني حضور اوست كه روزها سريع ميگذرند . امروز كه اين خاطرات را مينويسم دخترم 7 ماه و 4 روزه است و من كمتر فرصت ميكنم تك تك روزهاي دل انگيز با او بودن را ثبت كنم . رويش و رشد كردن ملیکا هم مثل هر كودك ديگريست اما به چشم من اين نو به نو شدن و تحولش يكتا و شايد بي همتاست . قند عسلم اينقدر كارهاي تازه ميكند كه نميدانم از كدام بنويسم . اول اينكه مينشيند . تمام خانه را با غلت ...
نویسنده :
مامان
16:11