من و ملیکا
سلام عشق مامان ملیکا جون من وتو همیشه کنار هم هستیم و خیلی به هم وابسته شدیم خیلی زیاد نمی دونم این وابستگی خوبه یا ......نمی دونم....تمام فکر و ذکرم حول و حوش تو و خواسته هایه توه ...همش به این فکر می کنم الان چی احتیاج داری .... و اصلا کاری به خودم ندارم ...گلم دیگه وقت ازاد ندارم ... نمی خوام گلایه کنم نه می خوام بگم تو همه زندگیم هستی ملوسکم امروز بردمت حموم خیلی دوست داری اب بازی کنی خیلی با هم بازی کردیم حسابی خسته شدی و الان خوابیدی . مامانی پایان نامه ی ارشدم مونده و باید تو این ترم تمام کاراش رو بکنم خیلی کار داره حسابی گیجم نمیدونم با وجود تو چجوری برم دانشگاه وای خدایا کمکم کن عزی...
نویسنده :
مامان
17:12
عسل طلای مامان
عسل طلای مامان . فرشته مامان می تونم بگم که قد دنیا می پرستمت خوشحالم از داشتن نگاههای قشنگت وقتی خوشحالی توشون موج میزنه عاشق بوی تنتم وقتی مامانی سرش و نزدیک تنت می کنه دیوووونه اتم دیونه خنده های نازت دیونه نگاهای خوشگلت ...
نویسنده :
مامان
16:49
برای دخترم ملیکا
برای دخترم ملیکا می نویسم برای دخترم چون معتقدم بچه ها وقتی بزرگ می شوند بیشتر از اینکه چیزی بهشون اضافه بشه چیزی ازشون کم میشه می نویسم چون معتقدم انسان خوشبخت کسی که تا حد امکان کودک بمونه می نویسم و حالات کودکی دخترم را در حد امکان ثبت می کنم و از افکار و عقیده های خودم میگویم تا یاد آوری و درسی باشه برای خودم یادگاری باشه برای دخترم برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه ...
نویسنده :
مامان
20:30
چقدر زود می گذره
چقدر زود میگذره !!!!! تند تند تند تند... انگار همین دیروز بود توی بیمارستان تو رو بغل کردم ! باورم نمیشه الان اینقدر بزرگ شدی...! هر روز شیرین تر از روز قبلی بزرگ شدنتو دوست دارم فندقم... وقتی شیر می خوری ذول میزنی تو چشمام و با دستایه کوچیکت با دستایه من بازی می کنی یه حس خیلی خیلی خوبی بهم دست میده که اگر خسته و ناراحت باشم وقتی معصومیت تو رو میبینم همه چی یادم میره خیلی دوستت دارم ...
نویسنده :
مامان
19:00
هیچ حسی شبیه تو نیست
برام هیچ حسی شبیه تو نیست کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه همین که کنارت نفس میکشم ...
نویسنده :
مامان
18:52
اولین دوستایه ملیکا
سلام قشنگ مامانی اینم چند تا عکس از اولین دوستایه ملیکا <حانیه دختر خاله ی من و امیر حسین پسر دایی من که هر دوتاشون ملیکا رو خیلی دوست دارن و ما وقتی اونجا بودیم همش با ملیکا بازی می کردن> اینم یه عکس دیگه از حانیه جون و ملیکا و اینم یه عکس از امیر حسین و ملیکا به همراه عروسک حانیه که خیلی شبیه ملیکاست ههههههههههه ...
نویسنده :
مامان
11:42
کاری که ملیکا تو 4 ماه و10 روز یاد گرفته
سلام خوشکل مامان امروز حالت خیلی بهتره و دوباره مثل قبل سر حال شدی مامانی قربونت بره امروز دخمل عسلم یه کار جدید یاد گرفته اینکه وقتی دستم رو به علامت سلام جلو می برم اونم دستش می اره جلو و به هم دست میدیم .امروز وقتی بابایی از سر کار اومد بهش گفتم ولی باورش نشد خودش امتحان کرد دید واقعا راست می گم .بابایی خیلی از این شیرین کاریت خوشش اومده و هی دستش و میاره جلو و تو هم میاری جلو ... الهی قربون دستایه کوچیکت بشم. تازه تو 4 ماهگی یه کار دیگه هم می کنی اینکه رو شکم می خوابی و با کمک فشار رو دستات عقب عقبی میری خیلی بامزه دنده عقب می ری ههههههههههههههههههههههههه
نویسنده :
مامان
17:16
ملیکام مریض شده
سلام کوچولویه مامانی الهی دردت به جونم از روزی که واکسن زدی خیلی بی حالی بدنت خیلی داغه من همش پاشوات می دم و سر وقت قطره بهت می دم الهی دورت بگردم این روزا خیلی گریه می کنی مامان جون می گه شاید سرما خورده باشی امشب از دکترت وقت گرفتم می خوام با بابایی ببریمت دکتر الهی دردت به جونم خیلی دوستت دارم کاشکی هر چی درد داشتی می اومد تو تن من و تو حالت خوبه خوب می شد و دوباره سر حال می شدی امروز می بایستی برم مدرسه اخه ماه مهر شده و مدرسه ها باز من واسه خاطر تو کم درس برداشتم تا به تو برسم امروز اصلا دلم نمی اومد برم ولی مجبور بودم واسه همین مامان جون و خاله ستاره کنارت بودن من سر کلاس همه حواسم به تو بود واسه همین زود درس د...
نویسنده :
مامان
21:15
به هستی ام قسم
ملیکای من به هستي ام قسم كه هستي ام تويي آرام مهربان من هستي ببخش به من، به هستي ام تو ناجي نگاه من از تمام غصه ها آغوش من بي تاب آغوش امن توست هستي ام آرامشم آسايشم دلگرميم ديوانه وار عاشقم تو را... بار خدايا هزار هزار بار شكر كه فرشته كوچكت رو به من بخشيدي. خدايا حافظ و نگهبانش باش.. با بقاي فرزندم براي من و شايسته قرار دادن او بر من منت گذار.آمين
نویسنده :
مامان
17:54