ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

عشق من بابات

عزیز مامان سلام  خدایا تو این روز قشنگ بندبند وجودم تو رو شکر می کنه بخاطر  نعمتی که به من عطا کردی .... کمکم کن لیاقتش رو داشته باشم .... و بتونم تو زندگی مشترکمون بهش آرامش بدم ... و بتونم خوشبخت ترش کنم .... امروز  با خبرای خوش اومدم می دونی امروز چه روزیه ؟ امروز یه روز مهم تو زندگ من و باباته ....  یه روز خیلی مهم ...  امروز روزیه که خدا وقتی هنوز دنیا نیومده بودم به فکرم بود .... امروز روزیه  که وقتی هنوز دنیا نیومده بودم خدا بهم با مهربونی نگاه کرد .... روزیه که خدا بهترین و قشنگترین نعمتش رو بهم عطا کرد .... وقتی هنوز نبودم .... خدای خوب و بزرگ و مهربون شکرت... شکرت ک...
22 مرداد 1390

بدون عنوان

 برات می نویسم به امید روزی که اونقدر بزرگ شده باشی که احساس  امروز مامان و بابات رو درک کنی.... شاید وقتی باشه که خودت منتظر یه نی نی ناز باشی. به امید اون روز......
21 مرداد 1390

روز جمعه

سلام عسل مامان امروز جمعه هست و تو اروم تو گهواره ات خوابیدی منم دارم خونه رو تمیز می کنم و هی دعا دعا می کنم بیدار نشی نه اینکه دوست ندارم بیدار شی واسه اینکه به کارهای عقب افتاده ام برسم . بابایی سر کاره هی زنگ می زنه و حالت می پرسه کوچولویه من تو واسه ما خیلی عزیزی . دیشب افطاری خونه عمت بودیم یه لباس قشنگ تنت کرده بودم خیلی ناز شده بودی همش حواسم بود بچه ها اذیتت نکنن خیلی مواظبت بودم گلم . دیر اومدیم خونه واسه همین تو خسته شده بودی و زود خوابیدی و  مامانی هم تونست استراحت کنه. دوستت دارم عسلم
21 مرداد 1390

نی نی کوچولوی من

نی نی خوشگلم! از اینکه دیر به فکر درست کردن وبلاگ برات افتادم معذرت میخام... . انشاءالله که بعدها خوشت بیاد... ...
19 مرداد 1390

بدون عنوان

نینی خوشگلم سلام سلام عــشق من... آره عــشق دوم من... اول بابائی بعدش تو... دخترم, عزیزم,دلبندم,برای تو می نویـسم,برای تو که قـطعا" بهتریـنی...برای تو که عضو سوم خانواده ای,برای تو که فرزندارشد خانواده ای... من و بابائی 9 ماه منتظرت بودیم تا بیایی و به ما یه حسه دیگه بدی حس مادر بودن حس بابا  بودن...  هر دومون  عاشقتیم و برای خندیدنت هر کار بگی می کنیم ...ملیکا جون تو 28 اردیبهشت  نود بدنیا اومدی و  برکت سعادت رو برای من وبابایی به ارمغان اوردی نی نی خوشکل من خیلی دلم  می خواد داد بزنم و از ته دل خدا رو شکر کنم ...وقتی بهم لبخند می زنی انگاری کل دنیا رو بهم دادن و...
19 مرداد 1390

دخمل عسل ما

  هنوزم باورم نمیشه مامان شدم .الان نزدیک ۳ ماه که مامان شدم...دوستت  دارم فسقلی من ... جدیدا هوای مامانو داری کم اذیت می کنی فقط یه کم  شب زنده داری یعنی فسقلی من شبا بیداره تا مامانش نترسه الهی قربونت برم ملیکا کوچولو ی من . تو دخمل عسل مایی ...
19 مرداد 1390